جونگکوک نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط باشه. نمیدونست منظور مرد رو به روش از کمک دقیقا تا چه حده.
"هر کاری که بتونم میکنم اما من واقعا کاری از دستم برنمیاد!"
نامجون لبخندی زد و از جاش بلند شد:
"نگران نباش. هر وقت نیاز به کمکت باشه خودمون بهت خبر میدیم. فقط امیدوارم درک کنی، این چند وقت باید تحت نظر ما باشی."
جونگکوک با شک بهش نگاه کرد. درسته در موردش تحقیق کرده بودن، اما واقعیت همین بود که اون شباهت بیش از اندازه ای به سئوجون داشت. همین که میذاشتن بره و به زندگیش برسه، جای شکر داشت.
"البته درک میکنم! نگران نباشین، هر وقت خواستین میتونین رو من حساب کنید آقا.."
"بهم بگو هیونگ. به هر حال از این به بعد قراره همو زیاد ببینیم."
**
از در اون عمارت بیرون رفت. باورش نمیشد داره آسمون رو میبینه. تازه میفهمید که چقدر آزادی خوبه.
دستهاش رو از هم باز کرد و بعد از گرفتن سرش به سمت بالا چشمهاش رو بست و سعی کرد از اون هوای خوب نهایت لذت رو ببره.توی اون حال خوب غرق بود که با صدای بوقی که از پشتش شنید از جاش پرید. به عقب نگاه کرد و ماشین مدل بالایی رو دید.
هوفی کرد و از جلوی ماشین کنار رفت. وقتی ماشین داشت از کنارش رد میشد، چشم هاش رو ریز کرد تا ببینه کی داخل ماشین نشسته.
با کمی دقت، تهیونگ رو دید که داشت از پشت شیشه ی پنجره ی ماشین، بهش نیشخند میزد. دندوناش رو از حرص به هم فشار داد که هموت موقع ماشین با سرعت زیادی از کنارش حرکت کرد.
با عصبانیت به پشت ماشینی که هر لحظه ازش دورتر میشد نگاه کرد و زیر لب زمزمه کرد:
"بالاخره خودم میکشمت کیم فاکینگ تهیونگ!!"
چند نفس عمیق کشید تا به خودش مسلط بشه و بعد، به طرف رستورانی که توش کار میکنه راه افتاد. وقتی رسید با ترس واردش شد و به اطراف نگاه کرد. فقط خدا میدونست چقدر باید التماس رئیسش رو بکنه که اخراج نشه.
چند قدمی به داخل برداشت که اول از همه، توجه نوناش بهش جلب شد. ریوجین سفارش میزی که کنارش ایستاده بود رو گرفت و بعد، با عجله به سمت جونگکوک اومد.
وقتی بهش رسید سر تا پاش رو با هول نگاه کرد و گفت:
"جونگکوک خودتی؟! این چند روز کجا بودی؟! چرا بهم خبر ندادی؟ میدونی چقدر نگرانت شدم؟ اصلا د.."
پشت سر هم و یک بند داشت سوال میپرسید که کوک با گرفتن بازوهاش حرفش رو قطع کرد:
"نونا یکم آروم تر! این چند روز..خب..من حالم زیاد خوب نبود! مریض شده بودم و نمیتونستم از جام تکون بخورم."

YOU ARE READING
It's A Mistake ❢ Vkook
Fanfiction《این یه اشتباهه》 -برای بار آخر ازت میپرسم سئوجون..اون کجاست؟ +قـ..قربان فکر کنم اشتباه گرفتین..من جونگکوکم.. جئون جونگکوک.. #Vkook /\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\ +واضح نیست که همش سعی داشتم مختو بزنم؟ -آره..ولی اینم واضحه که خیلی وقته مخم ز...