✘p33✘

12.8K 1.8K 1K
                                    

جونگکوک که دیگه تقریبا داشت تو بغل تهیونگ له میشد سعی کرد ازش فاصله بگیره و تو همون حال گفت:

"نمی‌خوای بگی چه خوابی دیدی؟"

تهیونگ حلقه دست‌هاش رو شل تر کرد و بعد از عقب کشیدن خودش، با نگرانی به چهره پسر کوچیک‌تر زل زد‌.

جونگکوک خندید و ابروهاش رو بالا انداخت.

"نکنه خواب مرگمو دیدی که اینطوری داری بهم نگاه می‌کنی؟ فعلا زندم پس نگران نباش!"

بعد از گفتن این حرف خندید اما چشم‌های تاریک تهیونگ باعث شد کم کم خندش خشک بشه.

فعلا..فعلا..کلمه ای که داشت تو مغز تهیونگ می‌چرخید. کاش پسر کوچیک‌تر می‌دونست با گفتن این یه کلمه چقدر حالش رو بدتر کرده.

چرا تا حالا بهش فکر نکرده بود؟ هر چی به پیدا کردن سئوجون نزدیک‌تر میشد خطر هم بیشتر میشد. از اون آدم هر کاری برمیومد و بعید نبود بخواد کوک رو به خطر بندازه!!

اینطور که معلوم بود دیگه نباید جونگکوک رو با خودش این طرف و اون طرف می‌برد!

چشم‌هاش رو روی هم فشار داد و هوفی کشید که جونگکوک با فشاری که آورد از بغلش بیرون اومد.

"هر خوابی که دیدی فقط یه خواب بوده و بس..دیگه بهش فکر نکن!"

این رو گفت و خواست خودش رو روی تخت بالاتر بکشه که تهیونگ دوباره کمرش رو گرفت و اون رو به طرف خودش کشید.

جونگکوک آهی از روی درد کمرش از دهنش خارج شد و شونه های تهیونگ رو توی دست‌هاش فشار داد.

"کمرم درد می‌کنه تهیونگ می‌خوای از درد.."

همون موقع پسر بزرگ‌تر بدون توجه به حرفش سرش رو زیر گلوش فرو کرد و نفس عمیقی کشید که جونگکوک ساکت شد. دست آزادش رو بالا آورد و بعد از اینکه پشت موهای پسر کوچیک‌تر فرو کرد، با فشاری گردنش رو بیشتر به صورت خودش چسبوند.

"دیشب.."

جونگکوک با شنیدن این کلمه چشم‌هاش رو بست و داغ شدن صورتش رو حس کرد. انقدر فکرش درگیر کابوس تهیونگ و درد کمرش شده بود که بلکل فراموش کرده بود.

تهیونگ با هلی که بهش داد، اون رو روی تخت درازکش کرد و روش خیمه زد.

"فهمیدم باید زودتر از اینا روی این تخت گیرت می‌نداختم."

جونگکوک که واقعا داشت از خجالت تلف میشد، سعی کرد بلند شه و از زیر تهیونگ بیرون بیاد.

"انقدر بی شرم نباش!!"

تهیونگ هم خندید و حصار دست‌هاش رو از دورش برداشت که جونگکوک همینطور که با یکی از دست‌هاش کمر خودش رو داشت، با دست دیگش به تخت فشاری آورد و روش نشست.

It's A Mistake ❢ VkookWo Geschichten leben. Entdecke jetzt