با صدای حرف زدن آرومی که به گوشش خورد سعی کرد هوشیار شد و تلاش کرد تا چشمهاش رو باز کنه. اما انگار به این راحتی نبود چون تلاشهاش به ثمر نمینشست.
خواست دست هاش رو تکون بده اما انگار دست چپش سفت بسته شده بود چون برخلاق دست راستش که میتونست اون رو نامحسوس حرکت بده، دست چپش حرکت نمیکرد.
صدایی شبیه باز شدن در ماشین اومد و بالافاصله بعد از اون، کسی بغلش کرد و با بلند شدنش از روی زمین، جونگکوک حس میکرد که داره روی دستهای کسی حمل میشه.
به هر سختی ای بود، بالاخره چشمهاش رو باز کرد و بعد از چندبار پلک زدن که تاری دیدش از بین بره، تونست کسی رو که داشت حملش میکرد ببینه، تهیونگ!
هنوز گیج بود و نمیفهمید اطرافش چه خبره اما از کرختی بدنش داشت کم میشد و همین باعث شد دستش رو کمی تکون بده که با صدای تهیونگ متوقف شد:
"دستتو تکون نده."
بهش نگاه کرد که هنوز داشت با همون قیافه جدی راه میرفت و نگاهش مستقیما به جلو بود. تو بغل تهیونگ چیکار میکرد؟ اصلا الان دقیقا کجا قرار داشتن؟
سرش رو کمی چرخوند و با دیدن فضای اطرافش چشمهاش برق زد؛ اینجا خونه تهیونگ بود! دل تنگیش برای اینجا قابل توصیف نبود، باورش نمیشد بالاخره برگشته جایی که دوره ای توش زندگی میکرده!
"خیلی سبک شدی."
نگاهش رو به سرعت به طرف پسر بزرگتر چرخوند که با همون حالت چهره این حرف رو زده بود. راست میگفت، تهیونگ قبلا نمیتونست به راحتی بلندش کنه اما با زمزمه ای به زور تونست بشنوتش چشمهاش گرد شد:
"انقدر سبک که دلم میخواد اون حروم زاده رو تیکه تیکه کنم!"
همون موقع تهیونگ ایستاد و صدایی مثل چرخش کلید توی در به گوش جونگکوک رسید و چند لحظه بعد پسر بزرگتر دوباره حرکت کرد و کوک تونست سقف خونه رو ببینه. واقعا دلش برای تک تک قسمتای این خونه تنگ شده بود.
هنوز مشغول نگاه کردن به اطراف بود تا اینکه تهیونگ ایستاد و اون رو به پایین کشید که کوک ناخوآگاه با دست سالمش گردنش رو گرفت تا نیفته.
تهیونگ چند لحظه مکث کرد و توی همون حالت که خم شده بود به چشمهای جونگکوک خیره شد و همین چند ثانیه نگاه کردنش باعث شد تا ضربان قلب جونگکوک به طرز عجیبی بالا بره.
پسر بزرگتر نگاهش رو گرفت و با گذاشتن دستش، پشت دست جونگکوک، از گردنش جداش کرد و اون رو روی مبل خوابوند.
صاف ایستاد و بعد از گرفتن نگاهش سرد گفت:
"از جات بلند نشو."
و بعد به سمت آشپزخونه رفت و جونگکوک تونست دو دختری که حدس میزد خدمتکارن و سرشون رو کمی برای تهیونگ خم کرده بودن رو ببینه.
आप पढ़ रहे हैं
It's A Mistake ❢ Vkook
फैनफिक्शन《این یه اشتباهه》 -برای بار آخر ازت میپرسم سئوجون..اون کجاست؟ +قـ..قربان فکر کنم اشتباه گرفتین..من جونگکوکم.. جئون جونگکوک.. #Vkook /\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\ +واضح نیست که همش سعی داشتم مختو بزنم؟ -آره..ولی اینم واضحه که خیلی وقته مخم ز...