دهن جونگکوک از تعجب باز مونده بود. این دیگه چه مزخرفاتی بود؟ یعنی چی که باید با تهیونگ زندگی میکرد؟ اخم غلیظی کرد و گفت:
"مسخره بازیه جدیدته؟ من اصلا ازت خوشم نمیاد بعد بیام باهات زندگی کنم؟ اصلا چرا باید این کار رو بکنم مگه دیوونه شدم؟"
تهیونگ هم بدتر از جونگکوک اخمهاش رو توی هم کرد دستش رو که روی پاش بود مشت کرد.
"نکنه فکر کردی من خیلی خوشم میاد باهات زندگی کنم؟؟خیالات ورت داشته بچه خرگوش؟؟هر چقدر که تو از من متنفری مطمئن باش ۱۰۰ برابرش من ازت متنفرم..
این پیشنهاد من نیست و پیشنهاد نامجون هیونگه. منو سپرده دنبال سئو جون بگردم و برای همینم مجبورم تورو بیارم پیش خودم، منم کلی عصبی شدم که چرا باید اینکارو بکنم ولی هر چقدرم مخالفت کردم بازم حرف خودشو میزد، حالا حالیت شد؟"
بعد از تموم شدن حرفهاش از پنجره به بیرون نگاه کرد و کاملا ساکت شد، اما هنوز عصبانی بود و به راحتی میشد این رو فهمید.
جونگکوک هم روش رو با عصبانیت اون طرف کرد و ساکت شد. دقایقی بینشون توی سکوت گذشت اما هر چقدر بیشتر میگذشت کوک بیشتر متوجه اوضاع میشد، اگه واقعا نامجون مجبورش کرده بود به این معنی بود که تهیونگ هیچ دخالتی توی این تصمیم نداشت. سعی کرد خودش رو قانع کنه که واکنش خیلی بدی نشون نداده اما یکم بعد هر چند که اعترافش سخت بود اما پیش خودش اقرار کرد که تند رفته بود. پوست لبش رو جویید و به خودش لعنت فرستاد.
الان باید چیکار میکرد دقیقا؟! واکنشی نشون داده بود که انگار داشت به تهیونگ میگفت علاقه ات به یه جا موندن با من زیاده و این واقعا خجالت آور بود! چند لحظه بعد تمام توانش رو جمع کرد و خیلی آروم و با چشمهای بسته گفت:
"معذرت میخوام..نباید ندونسته تا این حد پیش میرفتم"
با حس سنگینی نگاه تهیونگ چشمهاش رو باز کرد. برگشت و به صورت متعجبش نگاه کرد و لبخند عصبی ای زد. بعد از چند لحظه تهیونگ به خودش اومد و با سرفه ای صداش رو صاف کرد:
"مهم نیست! میدونم برات سخته ولی وقتی سئو جون رو پیدا کردیم.."
یکم مکث کرد و ادامه داد:
"دیگه منو نمیبینی"
جونگکوک نگاهش رو از تهیونگ گرفت و اروم سرش رو تکون داد. هر چی سریع تر میتونستن سئوجون رو پیدا کردن، سریع تر هم ازاد میشد، پس باید نهایت تلاشش رو میکرد.
وقتی متوجه شد دارن به سمت خونه خودش میرن، متعجب خواست چیزی بپرسه که تهیونگ خودش شروع کرد:
"میریم خونت و چند تا وسایل ضروریتو بر میداری. تو خونه من همه چیز هست پس سخت نگیر. کلید خونتم دست منه و همینطور سیم کارتت پس نگران نباش."
ESTÁS LEYENDO
It's A Mistake ❢ Vkook
Fanfic《این یه اشتباهه》 -برای بار آخر ازت میپرسم سئوجون..اون کجاست؟ +قـ..قربان فکر کنم اشتباه گرفتین..من جونگکوکم.. جئون جونگکوک.. #Vkook /\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\ +واضح نیست که همش سعی داشتم مختو بزنم؟ -آره..ولی اینم واضحه که خیلی وقته مخم ز...