✘p24✘

11.6K 1.9K 1K
                                    

"تهیونگ بسه دیگه!"

صداش توی فریاد بلند تهیونگ و صدای شکستن لیوان روی میز که پرتش کرده بود گم شد و جونگکوک با ترس به دیوار چسبید. دقیقا باید برای آروم کردن تهیونگ چیکار می‌کرد؟

"اون عوضی..چطور تونست فرار کنه؟ چطور؟!"

داد زدن کلمه ی آخر همزمان شد با شکستن چراغ خواب کنار تخت و چسبیدن بیشتر پسر کوچیکتر به دیوار پشت سرش.

"تهیونگ آروم باش!"

پسر کوچیک‌تر واقعا داشت مطمئن میشد تهیونگ صداش رو نمی‌شنوه چون حتی یه ریکشن کوچیک هم ازش نمی‌دید. با ترس و به آرومی از دیوار جدا شد و وقتی تزئینیِ روی میز رو توی دست‌های تهیونگ دید، با عجله به طرفش رفت.

قبل از اینکه به پایین پرتش کنه و بشکونتش، جونگکوک سریع از دستش اون رو کشید و دوباره روی میز گذاشت که بالاخره توجه تهیونگ بهش جلب شد. پسر کوچیک تر با صدای بلندی گفت:

"الان با شکستن و داد و بیداد کردن سئوجون میاد تو چنگت؟ یا تو اینکه فرار کرده و نتونستیم بگیریمش فرقی ایجاد میشه؟"

تهیونگ دندون هاش رو روی هم فشار داد و قدمی به سمت پسر کوچیک‌تر برداشت که فاصلشون کمتر شد.

"داری میگی الان یه جا بشینم و با خنده بگم سئوجون بازم منو دور زده؟"

"مگه چاره دیگه ای هم داری؟ با این کارات چی عوض میشه؟"

پسر بزرگ‌تر نگاه عصبیش رو از جونگکوک گرفت و کاغذ توی جعبه رو چنگ زد و بالا آورد، کاغذی که صاحب اون آپارتمان بهشون داده بود و گفته بود "سئو جون این رو برای کسی گذاشت که قراره سراغش رو از من بگیره منم باید بدم به اون"

وقتی تهیونگ جعبه رو بازش کرد، یه کاغذ داخلش بود که توش نوشته شده بود "هنوز برای ملاقاتمون خیلی زوده بیبی" که اگه جونگکوک نبود کاغذ همونجا پودر میشد.

تهیونگ کاغذ رو توی دستش مچاله کرد و از لای دندون های به هم چفت شدش گفت:

"فقط اگه پیدات کنم.."

جونگکوک نگاهش رو کلافه از تهیونگ گرفت که توجهش به برآمدگی‌ای داخل جعبه جلب شد. چشم‌هاش رو ریز کرد و آروم آروم به طرفش رفت.

"کاری می‌کنم که برای مردن به پام بیفتی"

پسر کوچیک‌تر اخم ریزی کرد و دستی به قسمتی از مقوا که برآمده بود کشید. حرص از صدای تهیونگ مشهودتر شد و ادامه داد:

"با دهن پر از خون التماس کنی که بکشمت"

جونگکوک به سختی قسمتی از مقوا رو پاره کرد و با دیدن چیز سیاهی که زیرش چسبیده بود چشم هاش گرد شد. با صدای تحلیل رفته ای گفت:

"تهیونگ!"

اما پسر بزرگ‌تر انقدر عصبانی بود که نخواد چیزی بشنوه. پوزخندی زد و چشم هاش رو ریز کرد.

It's A Mistake ❢ VkookWhere stories live. Discover now