✘p30✘

12.4K 1.9K 1.3K
                                    

به ساعت روی دیوار نگاه کرد. از خوابیدن تهیونگ دو ساعت گذشته بود و دیگه داشت شب میشد.

نگاهش رو به پسر بزرگ‌تر داد که کل این دو ساعت آروم روی قفسه سینش خوابیده و هیچ تکونی نخورده بود.

جونگکوک دوست داشت بخوابه، اما فکر و خیال بهش اجازه نمی‌داد. جدیدا داشت به چیز‌های جدیدی فکر می‌کرد. مثلا اینکه بعد از پیدا کردن سئوجون واقعا دیگه نمی‌تونست تهیونگ رو ببینه؟

هر چند خودش رو با فکرایی مثل اینکه" اون انقدرم بی رحم نیست مطمئنا بهم سر می‌زنه" آروم می‌کرد.

اوایل با تمام وجودش دلش می‌خواست سئوجون پیدا بشه اما الان چی؟ واقعا می‌خواست پیدا بشه؟ اگر پیدا میشد و تهیونگ می‌گفت که حالا کارشون با هم تموم شده و باید بره چی؟

هوفی کرد و سعی کرد دیگه به این چیز‌ها فکر نکنه، دو ساعت فکر کردنِ بدون نتیجه کافی بود.

دستش رو توی موهای تهیونگ فرو کرد و به لغزش تار موهاش بین انگشت‌هاش نگاه کرد. حسش هر چی که می‌گذشت داشت شدت می‌گرفت و نمی‌دونست باید بترسه یا اهمیت نده.

"داری خوابمو می‌پرونی!"

جونگکوک با هول دستش رو از تو موهای تهیونگ بیرون کشید و با چشم‌های گرد شده گفت:

"بیدار شدی؟"

"وقتی دستتو اینطوری تو موهام می‌کشی بیدار نشم؟"

تهیونگ هنوز با تن صدای آروم و خواب آلودی صحبت می‌کرد و جونگکوک به من و من افتاد. واقعا نمی‌دونست چی باید بگه!

"تو..من فکر می‌کردم تو خوابت سنگینه..پس چرا وقتایی که اونهمه صدات می‌کنم نمی‌شنوی و بیدار نمی‌شی؟"

"می‌شنوم و بیدار میشم.."

تهیونگ گفت و بعد از محکم تر کردن حلقه دست‌هاش دور جونگکوک ادامه داد:

"فقط اهمیت نمیدم!"

پسر کوچیک‌تر چشم‌هاش رو چرخوند و "عوضی" زیر لبی و آرومی نثارش کرد.

چشم‌های تهیونگ همچنان بسته بود و جونگکوک فهمید بازم قصد نداره بیدار بشه. خودش رو به سمت بیرون تخت کشید تا از دست‌های تهیونگ آزاد بشه و پسر بزرگ تر سعی کرد نگهش داره.

اما خب، بدنش کرخت بود و زور کافی نداشت پس جونگکوک با یکم فشار دیگه خودش رو بیرون کشید و ایستاد.

همینطور که دکمه ی شلوارش رو می‌بست با خنده به صحنه‌ی رو به روش نگاه کرد. تهیونگ همینطور که چشم‌هاش بسته بود روی تخت نشست و موهاش خیلی به هم ریخته بود.

"اگه بدونی الان چقدر کیوتی تهیونگ!"

تهیونگ لای یکی از چشم‌هاش رو باز کرد و گفت:

It's A Mistake ❢ VkookWhere stories live. Discover now