✘p2✘

12.9K 2.2K 263
                                    

اون صورت جذاب رو حتی اگه میخواست هم نمیتونست یادش بره.

خودش بود، رئیس کمپانی UA، کسی که جونگکوک تمام ۱۸ سالگیش رو مشغول نگاه کردن به عکس هاش بود و مشغول شدن تو اون کمپانی رو برای خودش تصور میکرد. اما اینهمه جنجال، برای این بود که همینو بفهمه؟تو اون لحظه همه ی اتفاقات قبل از یادش رفت و فقط به این فکر میکرد که بالاخره تونسته کیم تهیونگ رو از نزدیک ببینه.

تهیونگ تو چشمای پسری که همین چند دقیقه پیش گیرش انداخته بود نگاه کرد و با دیدن اشتیاق زیادی که با افتادن ماسکش به وجود اومده بود تعجب کرد.
سرشو مقداری کج کرد و با حالت مشکوکی پرسید:

"چرا حس میکنم از دیدنم خوشحالی؟"

جونگکوک که انگار منتظر تلنگری بود تا طرفدار بودن خودش رو نشون بده با ذوق خاصی به حرف اومد:

"البته که خوشحالم..پس منظورتون این بود؟ مشخصه که میشناسمتون..کیه که شمارو نشناسه؟! واقعا خوشحالم که از نزدیک میبینمتون.."

چشم های تهیونگ با شنیدن جمله ی اخر گرد شد و با صدایی که بهت و تعجب زیادی داشت گفت:

"هنوزم بازیگر خوبی هستی..تقریبا منم داشت باورم میشد اولین باره از نزدیک منو میبینی.."

بعد فرصت فکر کردن بیشتر رو به جونگکوک نداد و دستشو پشت گردنش گذاشت و به جلو کشید.

"میدونم زرنگی..همیشه بودی ولی الان من از تو خیلی زرنگ ترم.."

جونگکوک که از اون فاصله نزدیک حس خوبی نداشت سعی میکرد به هر جایی نگاه کنه جز چشم‌هایی که بهش زل زده بودن. حرفای مرد رو به روش براش کاملا بی معنی بودن و نمیتونست ازشون سر در بیاره. واقعیتش همین بود که گفته بود، واقعا اولین بار بود که این آدمی که اینهمه نزدیکش ایستاده بود رو میدید، اصلا چرا باید دروغ میگفت؟

چیزی که بیشتر از همه چیز براش عجیب بود این بود که این ادم جوری رفتار میکرد که انگار سال های زیادیه که همو میشناسن، واقعا هم کیم تهیونگ رو از بچگی میشناخت، اما از روی مجله ها و روزنامه ها. مطمئن بود این اولین باره که داره از نزدیک میبینتش.

تهیونگ به قیافه گیج جونگکوک پوزخندی زد. قرار نبود مثل دوسال پیش گول بازیگر ماهر روبه‌روش رو بخوره، به خودش قول داده بود.

"این کارا رو من تاثیری نداره..اون کجاست؟؟"

جونگکوک بازم تعجب کرد. داشت در مورد کی حرف میزد؟! دستشو رو سینه ی تهیونگ گذاشت و سعی کرد با زور زدن اونو به عقب برونه اما کاملا بی فایده بود.

"من منظورتون رو از "اون" نمیفهمم؟!"

تهیونگ که دیگه کاملا داشت کلافه میشد با حرص بهش نگاه کرد. انتظار هم نداشت این ادم به این زودی به حرف بیاد، مچ دست های پسر کوچیکتر رو که روی سینش بود گرفت و همینجور که نگهشون داشته بود جونگکوک رو به سمت استخر خم کرد.

It's A Mistake ❢ VkookWhere stories live. Discover now