جونگکوک با تعجب سرش رو بالا آورد و به تهیونگ نگاه کرد که همچین سوالی پرسیده بود، یعنی چی؟!
"من که دوست دختر ندارم.."
پسر کوچیکتر نگاه متعجب تهیونگ رو دید و اخم ریزی کرد، چرا همچین فکری کرده بود؟
"خودت گفتی!"
"گفتم میتونم یا نه..نگفتم دارم.."
تهیونگ نگاهش رو از پسر کوچیکتر گرفت و کمی از قهوهاش رو خورد.
"میخوای داشته باشی؟"
"نمیدونم، به هر حال شاید پیش بیاد!"
تهیونگ "هوم" ای کرد و ساکت شد. پسر کوچیکتر با تموم کردن صبحانش از روی صندلی بلند شد و از خدمتکارها تشکری کرد.
همون خدمتکاری که جونگکوک رو از خواب بیدار و همیشه لبخندی رو مهمونش میکرد، سرخ شد و سرش رو تکون داد. معنی این حرکات برای جونگکوک هنوز هم غیر قابل فهم بود.
**
به دانشگاه رسیدن و با توقف ماشین جونگکوک درش رو باز کرد.
"مرسی که رسوندیم، بعدا میبینمت."
خواست پیاده شه که تهیونگ بازوش رو گرفت و اون رو به جای قبلیش برگردوند. جونگکوک با تعجب و چشمهایی که از سوال پر شده بود به طرفش برگشت و توی دست دیگه ی تهیونگ یه گوشواره ی تنها دید.
"این همون گوشواره ایه که دیشب در موردش میگفتم. وقتی به گوشت وصلش کنی، قسمت پشتش سنسور داره و با لمسش روشن و با لمس دوبارش خاموش میشه. همین الان بذارش."
جونگکوک سرش رو تکون داد و گوشواره ای که توی گوش چپش بود رو خارج کرد و گوشواره حلقه ای جدید رو جایگزینش کرد. باید حواسش میبود تا الکی لمسش نکنه.
دستش رو به معنای خداحافظی تکون داد و خواست بره که تهیونگ دوباره بازوش رو گرفت و سر جای اولش برگردوند.
پسر کوچیکتر با حرص به عقب برگشت و گفت:
"باز چیه؟"
"بعد از دانشگاهت منتظرم بمون. باید ببرمت پیش نامجون هیونگ."
"باشه اما چانیول میارتم، تو نیاز نیست بیای دنبالم."
تهیونگ بازوش رو ول کرد و سرش رو تکون داد.
"هر جور راحتی.."
جونگکوک پیاده شد و بعد از خداحافظی به سمت محوطه دانشگاه رفت. با سر دنبال دوستاش گشت. از دور چانیول رو دید که داشت با یونگی حرف میزد. خواست بره طرفشون که موهاش از پشت کشیده شد.
"آی..آی ولم کن هر کسی که هستی!! آخ ولم کن وحشی!"
"به من میگی وحشی؟ این تازه شروعشه جونگکوک!"
"جیمین بیا با حرف زدن همه چیزو حل کنیم باشه..؟"
همون موقع چانیول و یونگی متوجهشون شدن و به سمتشون اومدن. همونطور که یونگی دست جیمین رو میگرفت تا موهای جونگکوک رو ول کنه، چانیول با خنده گفت:
![](https://img.wattpad.com/cover/224947216-288-k208446.jpg)
YOU ARE READING
It's A Mistake ❢ Vkook
Fanfiction《این یه اشتباهه》 -برای بار آخر ازت میپرسم سئوجون..اون کجاست؟ +قـ..قربان فکر کنم اشتباه گرفتین..من جونگکوکم.. جئون جونگکوک.. #Vkook /\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\/\ +واضح نیست که همش سعی داشتم مختو بزنم؟ -آره..ولی اینم واضحه که خیلی وقته مخم ز...