✘p26✘

11.6K 2K 1.2K
                                    

جونگکوک یه جورایی حس معذب بودن رو داشت. نامجون، بکهیون، هوسوک، لیسا و تهیونگ روبه روش نشسته بودن وهر حرفی که می‌زد بقیه با دقت بهش نگاه می‌کردن و این براش استرس زا بود.

"جونگکوک هیچ حدسی راجع به اینکه سئوجون چطور در مورد سفرتون به فرانسه فهمیده نداری؟"

این نامجون بود که پسر کوچیک‌تر رو خطاب قرار داده بود و باعث شد کوک از استرس ناخون‌هاش رو توی کف دستش فرو کنه.

"نمی‌دونم..خیلی زود متوجه شد و این از همه عجیب تره"

تهیونگ سرش رو تکون داد و به بقیه نگاه کرد.

"دقیقا همون روزی که به جونگکوک در مورد قصدم به سفر به فرانسه گفتم سئوجون اون خونه رو تخلیه کرده"

لیسا لبش رو گاز گرفت و اخمی کرد.

"اگه جونگکوک با تهیونگ زندگی نمی‌کرد صد درصد می‌گفتم جونگکوک داره به سئوجون همه چیز رو خبر می‌ده اما یکم عجیبه..چطور تا جونگکوک از چیزی با خبر میشه سئوجون هم می‌فهمه؟"

بقیه سرشون رو تکون دادن و به فکر فرو رفتن. جونگکوک سرش داشت از اون همه احتمالات می‌ترکید و به گلدون جدیدی که از وقتی اومده بودن توجهش رو جلب کرده بود نگاه می‌کرد.

قسمتی ازش برق می‌زد و این برق زدن رو فقط وقتی کمی جا به جا میشد می‌تونست ببینه. اگار نور لامپ بهش برخورد می‌کرد و باعث برق زدنش میشد.

کمی چشم هاش رو ریز کرد و دوباره جا به جا شد. چرا باید یه گُل طبیعی اونم پر از برگ برق بزنه؟ حتی گِلِش هم خشک بود و می‌تونست بگه برق آب هم نیست.

"به هر حال باید یه جاسوس وجود داشته با.. جونگکوک داری کجا میری؟"

پسر کوچیک‌تر از جاش بلند شده بود و به سمت اون گُل می‌رفت. بهش نزدیک تر که شد اون برق از بین رفت و حتی با بیشتر جا به جا شدن هم اون رو ندید پس دوباره عقب رفت.

تهیونگ از جاش بلند شد و به طرف جونگکوک حرکت کرد.

"دیوونه شدی؟ داری چیکار می‌‌کنی؟"

"صبر کن تهیونگ!"

با تشر نامجون، تهیونگ از حرکت ایستاد. جونگکوک با عقب تر رفتن و تکون دادن خودش دوباره اون برق رو دید و با فهمیدن جاش با سرعت به سمتش رفت.

گُل پر برگی بود و برگ هاش بزرگ هم بودن. جونگکوک دوتا برگ رو از هم جدا کرد و دوربین خیلی کوچکی رو دید که به یکی از برگ های کوچیک با ظرافت وصل شده بود. پس برای همین برق می‌زد!

دوربین رو از برگ جدا کرد و به صفحش زل زد. نمی‌دونست چرا اما حس می‌کرد سئوجون داره بهش نگاه می‌کنه!

بقیه با دیدن این حرکت جونگکوک، با عجله از جاشون بلند شدن و به طرفش اومدن. تهیونگ دوربین رو از دست جونگکوک گرفت و بعد از چند لحظه که بهش نگاه کرد اون رو توی مشتش فشار داد.

It's A Mistake ❢ VkookWhere stories live. Discover now