(ملیکا)
داخل اینترنت سرچ کردم که ببینم بازیگرای فیلم ستاره ای متولد میشود ( A star is born)کیا هستن. ایولللللل لیدی گاگا هم هست. بقیه رو نمیشناختم. همه نشستیم و فیلم شروع شد. اولش یه مردی با موهای بلند و چشای خوشگلش داشت میخوند. عجببب صدایی! همه تشویق و اینا. بعد از کنسرتش شروع کرد الکل خوردن. اخه مرد به این جذابی الکلی باشه.بعد رفت توی یه باری در اون صحنه لیدی گاگا وارد میشود. یه رقص کثیفی رفت که من از خجالت داشتم آب میشدم. وای فرض کن جلوی پسرا یه همچین رقصی نگاه کنی. خلاصه این پسره دیگه با دختره دوست شد و رفتن یه جای دیگه مشروب خوری. آلی (لیدی گاگا) یه شعر نوشته بود و شروع کرد برای جک خوندش. جک هم خوشش اومد. بعد از اینا جک آلی رو رسوندش خونه. روز بعد جک رانندش رو فرستاد که آلی رو ببره کنسرتش.
یعنی خاک بر سر من که یکی نیست منو ببره کنسرت. آلی اول ناز میومد که نه مردک الکلیه. نکه حالا خودش خیلی پاک بود. دیگه باباش التماسش کرد که بره. خدا بده از این باباها. دختره هم آماده شد و همراه دوستش سوار شدن و رفتن کنسرت.جک داشت میخوند. یهو اومد پشت صحنه و به دختره گفت آماده باش باهم آهنگی که نوشتی رو بخونیم. آلی هم هی میگفت من نمیتونم و از این حرفا. جک با زور بردش روی سِن. آلی هم شروع کرد خوندن. مردم تشویق و حمایت . حالا اگه ما بودیم تخم مرغ برامون پرت میکردن.
اینا سوار ماشین شدن و رفتن خونه جک. جک هم قبلش مواد زده بود و کلی مشروب و الکل خورده بود، خواب خواب بود. تا وارد خونش شدن پسره حمله کرد به آلی . محکمممم لبای هم میبوسیدن. من سرمو انداختم پایین و یواشکی نگاه میکردم. فاطمه و زهرا هم نگاه در و دیوار میکردن. پنج دقیقه تماممممم میبوسیدن. چه خبره این زبون لِه شد.
دختره رفت دستشویی عرقشو با حوله ای که اونجا بود پاک کرد. مننن که میدونم خیلی تمیز شد . آخه با حوله! آلی تو فکر یه رابطه توپ بود. وقتی اومد بیرون، دید که جک خوابش برده. خیلی حال کردم قشنگ ضد حال خورد. برادر بزرگش که نمیدونم کجا بود،اومد جک رو جمعش کرد گذاشت رو تخت. دختره که ضد حال خورده بود با یه حال مزخرفی خوابید.یکم گذشت.
جک بیدار بود. شروع کرد از شونه ی دختره بوسیدن. رفت بالا تر. رسید به لبش. دختره بیدار شد و شروع کرد همراهی. مردمممممم همون موقع بیدار میشن، میدونن چه خبره. بعد اون وقت من که بیدار میشم باید فکر کنم الان کجام. هعی. یهو دیدیم عههه دختره سوتین نداره. کی در اورد؟ بعد منتظر بودیم ببینیم خب بعدش چی میشه.
دیدیم که سکانس عوض شد و با حوله نشستن دارن غذا میخورن. همون موقع برق رفت.من از تاریکی خیلی میترسم. دست فاطمه رو گرفته بودم و تپش قلب گرفته بودم.هر کی چراغ گوشیشو روشن کرد. فرشاد رفت نگاهی کرد دید که همه برق دارن جز ما. هعی اداره برق هم اینجا دست از سرمون بر نمیداره.
مگه میشه همه برق داشته باشن جز ما. فرشاد و علیرضا رفتن که ببینن چی شده. بدبخت اقا رحمت هم ترسیده بود.فاطمه و زهرا رفتن تو آشپرخونه که شمع پیدا کنن. اون سه تا هم رفتن کنار سحر. یهو یکی زد زیر گوشیم. اومدم گوشیمو بردارم. یکی گردنمو محکم گرفت. داشتم خفه میشدم.قشنگ انگشتاش روی استخونای گردنم بود. یهو سحر نور گوشیشو انداخت رو من . یه جیغی زد . منمفرقتو از دست ندادم. تا دیدمش، با یه پا زدممم وسط پاش.
سحر هم یه مشت زد تو صورت طرف. همون موقع برق اومد. مرده از دماغش خون میومد و به خودش میپیچید.نفس به زور میکشیدم. حتی آبی که فاطمه برام اورده بود هم نمیتونستم بخورم. سحر یکم کمرمو ماساژ داد و هی میگفت اروم نفس بکشم. هم ترسیده بودم هم نفس کم اورده بودم.
علیرضا و فرشاد اومدن تو. علیرضا انگار اون مرده رو ندیده بود. اومد طرف من.
علیرضا: یاخداا. چی شده؟ چرا ملیکا این حالیه؟
سحر همه چیو تعریف کرد. نمیدونم گردنم چه حالی بود . چون علیرضا فقط نگاهش به گردنم بود. خیلی عصبانی شده بود. رفت سمت اون مرد موهاشو گرفت و سرشو اورد بالا.
علیرضا: تو کی هستی؟ از طرفففف کدوم خری اومدی؟ زود باش حرف بزن تا نکشتمت.
فرشاداومد علیرضا رو کشید عقب: علیرضا ولش کن. زنگ سرهنگ زدم . تو راهن . دارن میان.
یکم بهتر شده بودم. علیرضا نشست رو مبل سرشو بین دستاش گرفت. میدونستم الان خودشو مقصر میدونه ولی این قضیه تقصیر اون نبود. باید هر چی سریع تر اون شخص رو پیدا میکردیم. تحمل دیدن قیافه ی اینجوری علیرضا رو نداشتم.سرهنگ با مامور اومد تو. بعد از احوال پرسی ، مامورا اون مرد رو دستگیر کردن و بردن.
سرهنگ: بچه ها زیاد وقت نداریم. یکم کلاسارو فشرده میکنیم تا خیلی سریع آموزشتون کامل شه. دوتا خبر خوب دارم. اون روز که رفته بودیم بستنی فروشی. اون اسید نبود آب بود. دومیش اینکه اون کسی که شنود گذاشته بود تو اتاق زهرا و ملیکا و فاطمه یه زن بوده. ما یه گوشواره پیدا کردیم و سویچ موتور.شما که وسایلاتون توی چمدون بوده. پس پای زن در میونه ولی متاسفانه هنوز نتونستیم شناسایی کنیم که مال کیه.الان فقط باید خودمون رو برای همه چیز اماده کنیم.
YOU ARE READING
عشــق محجبه ی من❤
Fanfictionشخصیت های اصلی: علیرضا ، ملیکا شخصیت های فرعی : فرشاد ،مهرشاد ، زهرا، سحر، فاطمه، پروانه ، ترانه، مانیا، سرهنگ محمدی و.. ژانر : عاشقانه ، پلیسی، اسمات امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد❤ پایانی شاد✨ هر چی انرژی مثبت زیاد باشه داستان هم قشنگ تره😉 هر...