part 27

26 3 0
                                    

(زهرا)
مجبور شدیم که پنج تایی باهم بریم سمت هتل. منو فاطمه که اصلا خوشمون نمیومد ولی چاره ای نداشتیم مسیر یکی بود.
مانیا: وای بچه ها دیدین علیرضا همش نگاه من میکرد؟فکر کنم خیلی دوست داره من اینجا بمونم.
پروانه: واقعا نگات میکرد؟ایول بابا. فکر کنم تورش کردی. منم که مهرشاد نگام میکرد.چقدر نگاهش گرم بود. وای خیلی خوب بود.

زهرا: واقعا نمیدونم کورین یا توی رویاهاتون سپری میکنین. کجا نگاتون کردن؟! بدبختا برین عینک
تخته ای بگیرین. اونا همش سرشون تو گوشی بود.
فاطمه: خواب دیدین خیر باشه.
مانیا: چرا میخواین همش انکار کنین؟ دوست ندارین یکی خوشبخت بشه؟ وقتی علیرضا نگام میکنه حسودی نکنین. شاید عاشقم باشه. خب من باید بهش چراغ سبز نشون بدم.
زهرا: عزیزم ما میخوایم شما خوشبخت بشین ولی دلمون میخواد چشاتون باز کنین و ضربه نخورین.(اره جون عمم. چقدرم من نگران اینام)

پروانه : عزیزم تو نگران خودت باش. مطمئن باش ما اصلا ضربه نمیخوریم. قطعا مهرشاد مال منه و علیرضا مال مانیا میشه.
دیگه داشت دود از سرم بلند میشد. چرت و پرت میگفتن و جوابی نداشت. وقتی یه گاو رو نصیحت کنیا انگار آب توی هاونگ کوبیدی. برام مهرشاد مهرشاد میکنه. غلط کرده. شیطونه میگه بکُشمش بعد برم زندان. بطریمو در اوردم و یکم آب خوردم تا از عصبانیتم کم بشه. با حرف بعدی پروانه آب پرید تو گلوم.

پروانه: به نظرت مهرشاد دوست داره بچمون دختر باشه یا پسر؟
فاطمه همینجور میزد تو کمرم. داشتم خفه میشدم.
پروانه: ای وای. چی شد؟
واییییییی این هنوزززز هیچی نشده داره در مورد بچشون حرف میزنه. کی میره این همه راهو.به توو چه که دختر دوست داره یا پسر. خداروشکر که به هتل رسیدیم وگرنه قاتل میشدم.

(ملیکا)
از حالت تعجب در اومدم. سرمو انداختم پایین چون یکمی خجالت کشیدم.یعنی با این حرکتش میتونم امیدوار باشم؟ بعد خداحافظی سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت خونه. داشتم به حرفای سرهنگ فکر میکردم . اون مرده گفته بود که کسایی که دنبالشین ، پس یعنی یه نفر نیست. چند نفر هستن که میخوان به علیرضا آسیب بزنن. یعنی کیا هستن؟چی از علیرضا میخوان؟ اینقدر امروز فکر کرده بودم که مغزم درد گرفت.همگی سفارشامونو خوردیم. منو علیرضا برگشتیم خونه

رفتم حموم یه دوش گرفتم. غسل دادمو اومدم بیرون. از اتاق اومدم بیرون دیدم علیرضا داشت ویدیو ضبط میکرد و من خرابش کردم.
ملیکا: ببخشید. حواسم نبود ویدئو میگرفتی.
علیرضا: عیب نداره تو که نمیدونستی. حالا برو تو اتاق تا یه بیست دقیقه.من ویدئو بگیرم بیا بیرون.
رفتم تو اتاق. دیدم یه تصویری دوستانه دارم. روی پیوستن زدم. دیدم به به مارال و نازی و مریم و یسنا هستن. چقدر دلم براشون تنگ شده بود.

مارال: سلامممممم چطوری میوه ی نارس.
مریم: سلام چطوری؟خوش میگذره با آقا سوگنگتون؟
یسنا و نازی:سلام
ملیکا: سلام خوبین؟ هعی فعلا که محلمون نمیزاره. نمیدونم چشه. خوبم بد نیستم. چقدر دلم براتون تنگ شده بود.
مارال: کی ماموریتت تموم میشه بیای ایران؟
ملیکا: معلوم نیست چون داریم مسابقه میدیم شاید قبول نشدم و چند هفته ی دیگه اومدم ایران.
مریم: فایتینگ. تو میتونی.
یسنا: موفق باشی. من میدونم که تو تا آخر ماموریت هستی.
نازی: مواظب خودت باشیا. کار دست خودت ندی. ما یه ملیکا بیشتر نداریم.
ملیکا : مرسی. قربونتون . هرطوری شد حتما خبرتون میدم. شما هم مواظب خودتون باشینا! فعلا. شبتون بخیر.

حالا که بیکار بودم یه زنگی به مامانم زدمو یکم حرف زدیم. گروه سینگلا هم چند تا عکس و فیلم خنده دار فرستاده بودن. منم به تک تک جواب دادم.
یه چند روزی نتونسته بودم واتساپمو چک کنم. هر کی ندونه فکر میکنه خیلی آدم معروفیم این همه پیام.
بلند شدم وضو گرفتم و نمازمو خوندم. از اتاق اومدم بیرون. دیدم علیرضا روی مبل دراز کشیده و یه دستشو روی چشاش گذاشته. دستشو که خم کرده بود بازوهای خوش فرمش معلوم شده بود. سعی کردم خیلی نگاه نکنم ولی خدایییی چههههههه بازوهایی. خیلی ذوق کردم(همونجور که میدونید بازو خیلی دوست دارم😂)
آهنگ fake love از BTSگذاشتم(خیلی این آهنگو دوست دارم و عالیه. بازم پیشنهاد میکنم گوشش کنید)شروع کردم آشپزی کردن و یه جاهایی با آهنگ میخوندم :

*Fake Love
عشق دروغین

I’m so sorry, but it’s
شرمنده ولی این..

Fake Love
عشق دروغینه

I wanna be a good man, just for you
میخوام برات مرد خوبی باشم

세상을 줬네 just for you
میخوام همه دنیا رو بهم بریزم، فقط بخاطر تو

?Now I don’t know me, who are you
حالا دیگه خودمم نمیشناسم، تو دیگه کی هستی؟


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلااااام!خوبین؟
سعی میکنم از همه جور اهنگی بزارم تا داستان قشنگ تر بشه. راضی باشین عزیزانم😎

عشــق محجبه ی من❤Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang