(زهرا)
به خاطر ملیکا و سحر هم که شده باید تمرکز میکردم. عشق و عاشقی به ما نیومده. شانسمون توی این چیزا اصلا خوب نیست.بیشتر از سادگی خودم عصبیم. به یه آدم اشتباه، اجازه ی ورود به قلبمو دادم. آخ که اگه گیرش بیارم خودم میکشمش.همینجور مشغول همزدن چاییم بودم که صدای ملیکا رو شنیدم. تجاوز؟ غلط کرده دستش به رفیق من خورده.دیگه باید قاتل دونفر میشدم. یکی مهرشاد یکی ترانه. البته مرگ برای ترانه خیلی کم بود. باید زجررررر میکشید. دیگه نیازی به چایی نداشتم. پس توی سینک ظرفشویی خالیش کردم و لیوانمو پرِ آب سرد کردم. یه نفس همشو خوردم. از آشپزخونه بیرون اومدم.
کم کم به سیستم نزدیک شدم. صدای ملیکا که داشت آهنگ fake loveاز BTS بود رو میخوند. این یکی از آهنگای مورد علاقه ی ملیکا بود. فاطمه و علیرضا توی هنگ بودن. منم تعجب کرده بودم چرا توی این موقعیت ملیکا داره یه همچین آهنگی میخونه.
مانیا: خود آهنگ مهم نیست. فکر میکنم هر چی باشه به خواننده ربط داره.
ملیکا: آرهههههههه. همینهههههههه.
ترانه: چرا داد میزنی؟
ملیکا: ببخشید.فاطمه: خب زهرا گفت که اینو BTSخونده. الان ربطش چیه؟
علیرضا: BTSیه گروهه. شاید ملیکا داره به تعداد این گروه اشاره میکنه. درست میگم؟!
ملیکا: آها آهاااااا.
زهرا: صبر کن من حساب کنم. فکر کنم حدودا هفت نفر باشن.
مانیا: توی اینترنت زدم هفت نفرن. درسته.
فاطمه: خب عدد اول ۷. بقیشو بگو.
ملیکا :
*black pink in you areaHow, How like that.
Now look at you, now look at me, look at you, now look at me
فاطمه: بلک پینک چهار نفره. عدد دوم ۴.
ترانه: بسه سرم رفت.
ملیکا: نمیشه دوتا آهنگ دیگه بخونم؟
ترانه: نخیر. باهات کار دارم. البته قبلش مهرشاد میخواد باهات حرف بزنه.
تا اسم مهرشاد اومد دوباره عصبی شدم. با این حال کنجکاو بودم حرفاشو بشنوم.(ملیکا)
لعنتی فقط دوتا عدد دیگه مونده بود. ترانه یه چسب اورد و روی دهنم زد. بعد از چند دقیقه مهرشاد وارد شد.
مهرشاد: اینجوری با عصبانیت نگام نکن. ازت میخوام فقط گوش کنی.
کنار دیوار نشست و سرشو به دیوار تیکه داد. یه آه خسته کشید. چقدر اوضاع اینقدر پیچیده و عذاب آور شده بود. کاش حرفاش بتونه اونقدر قانع کننده باشه که آروم شم. مغزم دیگه نمیتونست قضیه ی جدیدی رو هضم کنه. خسته بودم به معنای واقعی.مهرشاد: شما تازه به عمان اومده بودین . هیچی پیدا نکرده بودیم. ایزابل منو به مدت سه ساعت دزدید.به طوری که هیچ کس متوجه نبودِ من نشد. از علاقش به علیرضا گفت. ازم کمک خواست ولی من رد کردم. چرا یه دختر باید این مدلی عشقش رو نشون بده؟تازه اونم به رفیق طرف حرفاشو بزنه.والا خودمم تو کار شما دخترا موندم.
از اینجا فهمیدم اصلا مناسب علیرضا نیست. بعد از اینکه درخواستشو رد کردم، گفت که یا علیرضا مجبور میشه برای بابام کار کنه یا خودت با من کار میکنی. گفت اگه باهاش همکاری کنم و اونو به خواستش برسونم، دست از سر زندگی و خانواده هامون بر میداره. فقط ده دقیقه بهم فرصت فکر کردن داد. منم چاره ای نداشتم مجبور شدم خودمو قربانی این ماجرا کنم.مهرشاد این همه مدت با اونا بود؟ یعنی تمام کارایی که انجام داد نقشه بود؟ واقعا حال نداشتم به این حرفاش حتی واکنش نشون بدم. آخی رفیق عاشقم. زهرا حتما تا الان خیلی داغون شده. هر چی بوده، مهرشادو قبول کرده و اجازه داده بود وارد زندگیش بشه.اومد طرفم و چسب رو از روی دهنم برداشت. تنها سوالی که توی ذهنم بود رو به زبون اوردم.
ملیکا: چرا قربانی؟
مهرشاد: ملیکا تو نمیدونی اینا چقدر خطرناکن. باباش، علیرضا رو میخواست تا گند کاریاشونو بندازه گردنش. اگه اینا گیر بیفتن، حکمشون اعدامه.بعد میخواستن جای اینکه خودشون برن زندان، علیرضا رو بفرستن.ایزابل منو میخواست تا به خواسته هاش برسه. بهم گفت کاری میکنه که به علیرضا آسیب نرسه. اگر کاراشو انجام نمیدادم، میکشتنم.این حرفا، دلیل قانع کننده ای برای کاری که با ماها انجام داد، نبود. میتونست این موضوع رو با سرهنگ درمیون بزاره. من مطمئنم سرهنگ راهی پیدا میکرد. البته باید اینم در نظر میگرفتیم که بین خودشو علیرضا، خودشو انتخاب کرد تا رفیقش آسیب نبینه.
(اگه جای مهرشاد بودید چیکار میکردید؟ توی کامنتا برام بنویسید.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام!
خوبین؟
اومدم با پارت جدید!
کامنت و لایک فراموشتون نشه❤
دوستتون دارم اتیشا💚🔥
YOU ARE READING
عشــق محجبه ی من❤
Fanfictionشخصیت های اصلی: علیرضا ، ملیکا شخصیت های فرعی : فرشاد ،مهرشاد ، زهرا، سحر، فاطمه، پروانه ، ترانه، مانیا، سرهنگ محمدی و.. ژانر : عاشقانه ، پلیسی، اسمات امیدوارم از این داستان خوشتون بیاد❤ پایانی شاد✨ هر چی انرژی مثبت زیاد باشه داستان هم قشنگ تره😉 هر...