part 40

28 3 0
                                    

(ملیکا)
توی راه، پیامی از مریم داشتم. بازش کردم دیدم از تهیونگم عکس فرستاده. اینقدررررر ذوق کردم. به حدی که علیرضا چپ چپ نگام میکرد. بعد از اون شروع کردیم در مورد رمانش حرف زدن. برای اینکه پیشرفت کرده بود کلی تشویقش کردم. واقعا داستانش حرف نداشت. چند تا پیام از خانواده داشتمو جواب دادم. همینجوری سرم تو گوشی بود که علیرضا یهو وایساد. اینجا که خونه علیرضا نبود. علیرضا پیاده شد و بهم اشاره کرد پیاده شم. علیرضا در زد و سرهنگ درو براش باز کرد. رفتیم تو.
سرهنگ: ملیکا یادته وقتی که مسابقه میدادین. یه پوشه باز کردی که عکس مواد مخدر بود؟
ملیکا : اره یه پلاستیکی بود که توش مواد بود. بعد روی پلاستیک عکس یه چشم بود.
سرهنگ : دیدی سیستم به نام کی بود؟
ملیکا: آره
سرهنگ: پس همراه من بیا.

(فاطمه)
وقتی خواستم در عقبو باز کنم، فرشاد با یه حالتی نگام میکرد. با سر اشاره کردم که چیه.
فرشاد: بیاین جلو بشینین. من راننده شخصی شما نیستم.
اخی بچه بهش برخورده. باشه عزیزم من که از خدامه کنارت بشینم.
فرشاد: نظرتون چیه که بریم شام بخوریم؟
فاطمه: وای آره. پیشنهاد خوبیه. خیلی استرس کشیدم امشب. راستی ازتون ممنونم که کمک کردین زهرا و مهرشاد به هم برسن.
فرشاد: هر کاری بود برای رفیقم انجام دادم.


هر جا رو رفتیم متاسفانه رستورانی باز نبود. فرشاد یه سوپری وایساد. باهم از ماشین پیاده شدیم. یه سبد برداشت. اول از همه چهار،پنج تا چیپس خرید. بعد رفت سمت نودل. چند تا طعم مختلف برداشت. از نوشیدنی ها هم ده تا life گرفت.اندازه ی ده نفر خرید کرد.اینارو میخواست چیکار کنه رو نمیدونستم. هر چی تعارف زد که توهم هر چی دوست داری بردار، قبول نکردم. وسایلا رو گذاشتیم تو ماشین و راه افتادیم.
فاطمه: ببخشید ولی کجا داریم میریم؟ من باید برگردم هتل. به احتمال زیاد زهرا تا الان برگشته هتل.

فرشاد: میخوایم بریم خونه ی من. اتفاقا مهرشاد و زهرا هم قراره بیان.قراره ویدیو بگیریم.
دیگه چیزی نگفتم. بالاخره بعد از 30دقیقه رسیدیم.یه پلاستیک سبُک دست من داد. بقیشو خودش اورد. بعد گذاشتن پلاستیکا تو آشپزخونه، فرشاد رفت تو اتاقش. چند تا دوربین اورد. همه چیز اماده بود برای ویدیو. اون تا کبوتر عاشق هم اومدن. این ویدیو قرار بود اینجوری باشه که فرشاد و مهرشاد نودل درست میکنن و منو زهرا باید بهشون امتیاز بدیم. البته قیافه ی منو زهرا نباید معلوم باشه. دوربینارو روشن کردنو شروع کردن.
تا اونا شام رو اماده میکردن، زهرا شروع کرد تعریف کردن. منم از رفتن پاساژ گفتم. از اینکه سر فرشاد داد زدم. شام اماده شدو قرار بود تست کنیم. اول دست پخت فرشادو تست کردیم.
زهرا: مزش خوبه ولی نمکش زیاده من بهش نمره 5 میدم.

فاطمه: عالیههههعه. من بهش نمره 10 رو میدم.(خدایی راست میگفت خیلی شور بود ولی مگه من میتونم به عشقم نمره پایین بدم)
زهرا با تعجب نگام میکرد. میدونستم داره پیش خودش میگه چجور به این غذای شور نمره کامل دادم. اونم کی؟منی که روی شوری غذا حساس بودم.خب حالا نوبت دست پخت مهرشاد بود.
زهرا: آخی بلالللللل شدممممم. چرا اینقدر تنده. من نمره 5 میدم.
فاطمه: آقا مهرشاد با کی مشکل داشتین اینقدر تندش کردین. من نمره 3 میدم.
من تندی رو دوست داشتم ولی نه اینقدر. زهرا هم که اصلا تندی نمیخورد. بدبخت قرمز شده بود و اشک از چشماش میومد. اونا هم سریع ویدیو رو تموم کردن و به دادِ زهرا رسیدن.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام!
اومدم با پارت جدید.
اگه از این پارت خوشتون اومد حتما لایک کنید، کامنت بزارید.❤
بازم تشکر میکنم از اونایی که حمایتم کردن خیلی خوبید گایز.
دوستتون دارم آتیشا💚🔥

عشــق محجبه ی من❤Where stories live. Discover now