part 30

27 3 0
                                    

(ملیکا)
یکمی که گذشت. فاطمه حالش بهتر شد.
سرهنگ: حالا میخوایم بدونیم مقاومتتون چقدره.حالت دو به دو هم گروه میشید. یه نفر جلو وایمیسه یکی پشت سرش. نفر جلو با یه پا وایمیسه. اگه نفر جلویی پاش به زمین بیاد . نفر عقب باید ده تا شنا بزنه.
این دفعه سحر باید کاغذ بر میداشت. اولین نفر زهرا بود که با فاطمه افتاد. من با ترانه افتادم. پروانه و مانیا هم باهم. شدیم دوتا ردیف. اول ترانه جلو وایساد. خدا خدا میکردم که زود خستش نشه. ده تا شنا خیلی بود.

بعد از حدود ده دقیقه پروانه خسته شد و مانیا مجبور شد شنا بزنه. بعدش ترانه بعدش فاطمه. اوووفففففف پدرم در اومددددددددد تا ده تا زدم. شونه هام درد گرفته بود.حالا دوتا ردیف جا به جا شدن.
زهرا چون شنا زده بود،زود خسته شد و فاطمه شروع کرد شنا زدن. بعدش مانیا پاشو اورد پایین ولی من با اینکه درد داشتم سعی کردم نگه دارم. حدود ۳۰ دقیقه گذشت که پامو اوردم پایین.
مربی: کارتون خیلی خوب بود. برید استراحت کنید. شب اعلام میکنیم. خسته نباشید.

بالاخره تموم شد. یعنی کیا انتخاب میشدن. داشتم میرفتم بیرون دیدم زهرا به یه جا خیره شده. یه دختر اومد بازوی مهرشاد و گرفت. داشت براش عشوه میومد. صورت مهرشاد معلوم نبود چون پشتش به ما بود. هر کاری کردم حواس زهرا رو پرت کنم نشد. مهرشاد برگشت با دیدن زهرا توی این حالت، یه نگاه مبهمی بهش انداخت و رفتن.

(مهرشاد)
اصلا نمیتونستم زهرا رو درک کنم. اگه دوستم نداره چرا توی چشماش عصبانیت بود. چرا تا مریم دستمو گرفت داشت با عصبانیت نگاه مریم میکرد. این نگاه با اون حرفاش اصلا به هم نمیخورد.با صدای فرشاد از فکر در اومدم. فرشاد بهم گفت که ساعت چهار و نیم عصر بریم یه کافه ای. منم قبول کردم.


ناهارو با مریم خوردم. رفتم خونه. طرفای چهار بلند شدم یه دوش گرفتم. یه تیشرت نارنجی با شلوار کرمی پوشیدم. به خودم عطر زدم. موهامم بالا بستم. عینکمو سوئیچ هم برداشتمو راه افتادم. وارد کافه شدم. یه جا انتخاب کردم. ساعت چهار و پنجاه بود ولی هنوز فرشاد نیومده.هر چیم زنگش میزدم جواب نمیداد. زنگوله ی جلوی در صدا داد. فکر کردم فرشاده ولی تا سرمو اوردم بالا از تعجب داشت شاخام در میومد. زهرا اینجا چیکار میکرد؟ اونم تا منو دید تعجب کرد. اومد و سلامی داد و نشست.منم جوابشو دادم. همش به گوشیش نگاه میکرد انگار اونم منتظر کسی بود. بعد از خوندن یه پیامی با استرس نگام میکرد.


زهرا: آقا مهرشاد..... من..... میخواستم یه چیزی بگم.
وقتی حرف میزد هم ضربان قلبم میرفت بالا. زهرا با قلب منن چیکار کردی. کاش اون حرفا نزده بود.
زهرا: من بابت اون حرفایی که اون روز زدم معذرت میخوام. من.....من... میخوا....
مریم: سلاااااممممم عشقم.
لعنت به این شانس. داشتت حرفشو میزد. حالا باید میومدی.مریم اومد کنارم نشست.
مریم : عزیزدلم معرفی نمیکنی؟
مهرشاد: ایشون زهرا خانمه. دوست زن علیرضاست. ایشون هم مریم دختر خالمه.


مریم: وایییی عزیزمممم چه خوشگله. خوشبختمممم.
زهرا : خیلی.. خیلی ممنونم. منم خوشبختم.
مریم: ببینم شما اومدین سرقرار؟ خبریه؟
زهرا و مهرشاد: نه..... آره ولی نه... یعنی منتظر کسی هستیم...
نمیدونستم باید چی بگم. حالا میفهمم فرشاد چرا اصرار داشت بیام. یه چیزایی تو مغز این بشر میگذره.

(فاطمه)
عامو ای دخترو کدوم گوری بود. داشتنننننن حرف میزدنا. شیطونه میگه با پا برم تو شکمش. نگاه کن خداوکیلی این همه برنامه ریزی کن. بعد یکی بیاد اینجوری گند بزنه توش.
فرشاد: حالا که طوری نشده. یه کاری میکنیم. اعصابت خورد نکن.
یعنی تمامممم افکارم رو بلند گفته بودم. ای خدا.
فرشاد: بله همشو شنیدم. بیخیال حالا وقت این حرفا نیست. چیکار کنیم؟

فاطمه: یه فکری به ذهنم رسید. یکم قیافمو عوض میکنم میرم قهوه میریزم روی لباس دختره. بعدش توی دستشویی خفتش میکنیم. نظرت؟
فرشاد : فیلم اکشن زیاد نگاه نکن. یعنییی چی خفتش میکنیم. مگه گروگانگیریم؟ برو بهش بگو کارت دارم .موقعی که اومد، میبریم میگردونیمش.
فاطمه: چنددددد بار این کارو انجام دادین؟چههههه فکری ایول.

(مهرشاد)
یه چند تا چیز سفارش دادیم و مریم سوالایی از زهرا میپرسید. اونم با مهربونی جواب میداد.دیگه اون عصبانیت رو توی چشماش نداشت. یعنی به مریم حساس شده بود؟ چرا باید حساس باشه؟ یه چیزی اینجا درست نیست. داشتم فکر میکردم که یه زنی اومد و مریم رو صدا زد.صورتش معلوم نبود. روسریشو تا پیشونی جلو داده بود. عینکم زده بود. وقتی مریم با تعجب بلند شد، فهمیدم زنه رو اصلا نمیشناسه.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام سلام!
مثل همیشه اگه این پارت رو دوست داشتین لایک و کامنت فراموش نشه.❤

نظر همه ی شما ریدرا برام خیلی محترمه. پس هر جا مشکللی چیزی بود حتما بهم بگین.

خیلی دوستتون دارم💚
مرسی از حمایتاتون😍

عشــق محجبه ی من❤Where stories live. Discover now