part 102

22 4 6
                                    

(علیرضا)
اگه چیزی اینجا نیست، یعنی الکی اومدیم.باید یه کاری میکردیم. کاری که هم وقت بخریم، هم ترانه بیاد. توی یه لحظه فکری به ذهنم رسید. چطوره از حسادتش استفاده کنیم؟ ملیکا با فاصله کنارم نشسته بود. آخه پارمیدا مگه میزاشت بیاد نزدیکم؟ باید تکلیفم با پارمیدا هم مشخص میکردم. اینجوری نمیشد. موزیک آرومی پخش شد. آهنگ رز سفید از حامیم:

*اگه میتونستم تو رو میچیدم...
جلو چشام میزاشتمت و میدیدم...

دست پارمیدارو از بازوم جدا کردم. زیر گوشش آروم عذر خواهی کردم. توی یه حرکت دست ملیکا رو گرفتمو بردمش وسط. بیشتریاشون میشناختنم. پس کنار رفتن. الان منو ملیکا مرکز دیدِ همه بودیم.
ملیکا با چشای سوالی بهم نگاه میکرد.

دستمو دور کمرش انداختم و فشاری به پهلوش وارد کردم تا خودشو جمع کنه. دست یخ زدشو توی دستم گرفتم. استرس گرفته بود یا خجالت میکشید؟ شاید هردوتاش. دست دیگشو روی شونم گذاشت. این دختر چی داشت که با همین یه لمس کوتاه، غرق لذت شدم؟ دوباره آهنگو از اول پلی کردن:

* اگه میتونستم، تورو میچیدم....
جلو چشام میزاشتمتو میدیدم...
رُز سفید من.....
ولی خشک میشی پیش من......
تورو میکاشتم وسط قلبم.....
نمیزاشتم بشه یه برگ ازت کم.....
رُز سفید من.....
ولی خشک میشی پیش من....
تو یه رویایی....
که نمیشه مال من شی....

آروم تکون میخوردیم. بعضیاشون با حسادت نگام میکردن. بعضیاشونم با تحسین. ترانه رو روی یه صندلی دیدم که با عصبانیت نگامون میکرد. سعی کردم ضایع نگاه نکنم. ملیکا سعی میکرد که خیلی بهم نزدیک نشه ولی با یه حرکت محکم توی بغلم کشوندم. صدای قلبشو حس میکردم. این قلب برای من میزد؟ کاش تمام اون لحظه های خوبو یادش بیاد. واقعا دردناکه که من فقط یادم باشه. از خودم دورش کردم و با دستم چرخوندمش. گونه هاش قرمز شده بود. خجالت میکشید. چقدر بامزه!

با چرخیدنش جاهامون عوض شد. پارمیدا با پوزخند نگام کرد. نگاهش سرد شد. تا خواستم دوباره دستش بگیرم، آهنگ قطع شد. بعد از اون صدای لیوان اومد که ترانه با قاشق بهش ضربه میزد. میخواست همه رو متوجه خودش کنه.

ترانه : ببخشید منتظرتون گذاشتم. میدونم تولدم بود و باید حضور داشته باشم ولی دخترا دیر اماده میشن میدونید که. مرسی از هدیه های قشنگتون. خوش باشید.
یه چشمکی به ملیکا زد. از پله ها اومد پایین. نزدیک ملیکا شد.
ترانه: زیبا شدی پرنسسم. راستی قراره سیگار بکشن. برو بیرون که آسیب نبینی عروسکم.
اومدم چیزی بگم که ترانه فرار کرد.
ملیکا با دیدن سیگار که میخواستن دسته جمعی روشن کنن، سریع به طرف بیرون فرار کرد. رفتم دنبالش که پارمیدا دستمو گرفت.
پارمیدا: نمیزارم مثل یه دستمال بندازیم دور.


(ملیکا)
وقتی به حیاط رسیدم، هیچکس نبود. تاریک بود و من از این حالت میترسیدم. پشت سرم نگاه کردم، علیرضا نبود. صدای شکستنی از یه انباری میومد. دیگه این کلکا قدیمی شده والا. معلومه که میخوان منو اونجا بکِشونن و زندانیم کنن. بعد حتما علیرضا با اسب سفید نجاتم بده. خداوکیلی این دیگه تهِ تهِ فیلمه. حتما یه راه دیگه بود که به انبار وصل بشه. ساختمون پشتی نظرم رو جلب کرد. یکم دامنمو بالا گرفتم تا راحت تر بدوئم. یه در بود ولی قفل.

حتما کلید رو یه جا گذاشتن.  وقت پیدا کردن نداشتم. موگیری از موهام در اوردم و قفل رو باز کردم. من با این کار میتونستم دزد ماهری بشما. بسه ملیکا! تمرکز کن دختر! بر عکس تصورم تاریک نبود. صدای موزیک تا اینجا میومد. پس حتما چسبیده به ساختمون بود. حالا از این همه در کدومش به اون انباری میخورد؟

صدای زهرا از یکی اتاقا میومد.
مهرشاد: میگما زهرا چرا ملیکا جواب نمیده؟
زهرا: نکنه ایرپادش رو دزدیدن؟
ایرپادم؟ دستش به گوشم کشیدم. ای واییییییِ من. نبودششششششش. وایییی خدا. چجور نفهمیده بودم؟ اومدم برم سمت اون اتاقی که صدای زهرا میومد. دوباره همون مکالمه از اتاق دیگه اومد. این صدای ضبط شده هست حتما. رو دست خوردم.

ترانه: خیلی خوبی عروسکم. فکر کردی میتونی منو دور بزنی؟ فکر کردی اون حقه ی قدیمیت کار میکنه؟
بعد از این حرفش چند نفر پارمیدارو اوردن. اگه این پارمیداست، پس اونی که پیش علیرضا بود، کیه؟ با نگاهم لبخند مسخره ای زد.
ترانه: فکر میکنی اونی که پیش علیرضاست کیه؟ هلیا؟ مبینا؟ مانیا؟
ملیکا: واقعا خیلی احمقی. تو منو میخوای، مگه نه؟ پس چیکار بقیه داریییی؟ اینجور عشقا به درد جِرز دیوار هم نمیخورههههههههه. تو هم روحمو کُشتی هم جسممو. این چجور عشق مسخره ایه؟

ترانه:همش تقصیر خودته. اگه باهام راه اومده بودی، اینجوری نمیشد. فکر میکنی باندمو برای چی راه انداختم؟ تا تو دنبالش بیای. به عنوان پرونده ی مهم دنبالش بگردی و به اینجا برسی. زهرا مسموم نشد و فقط بیهوش شد ولی من پیاز داغشو زیاد کردم. به دکتره فهموندم چه بگه. به نظرت کارم حرف نداره، نه؟ هیچ وقت شک نکردی که یه ساله هیچی یادت نمیاد؟ بازم اینجا من دست به کار شدم. به یه پرستار پول دادم تا داروهاتو عوض کنه. نمیخواستم دوباره اون علیرضارو به یاد بیاری. فکر میکردم با قرصا برای همیشه افسرده بمونی ولی اون دوستای احمقت و خانوادت کمکت کردن.

با هر جمله که میگفت، میخواستم خفشششش کنم. عوضی براش کم بود. خیلی پست تر از این حرفا بود. بخدا با این کاراش فقط میشه فیلم هندی درست کرد. زنیکههه عنتر. هوفففففف. مردم عشق پیدا میکنن. چه عشقی! ماهم یه مشت دیوونه ی روانی عاشقمون میشه. خدایا نوکرتم. از حرفم خندم گرفت و خندیدم. خودمم دیوانه ای هستما.

سرمو اوردم بالا دیدم ترانه با یه گیجی خاصی نگام میکنه. خوبه دیوونم کردی. خوب نگام کن. ببین این دیوانه چه ها که نمیکنه.
ترانه: میشه توضیح بدی چراااا میخندی؟
ملیکا: چیه؟ اجازه ندارم بخندم؟مگه تو دیوونه نیستی؟ منم میخوام دیوونه باشم و بخندم.

حرصش گرفت. اومد جلو و دستشو روی دهنم گذاشت تا نخندم. ساکت شدم. تا دستشو برداشت دوباره زدم خنده. قهقهه میزدم. دوباره دستشو گذاشت رو دهنم. بادیگاردای اونجا با تعجب نگامون میکردن. دوتا دیوونه رو به روی هم بودن دیگه.بعضیاشونم میخواستن بخندن ولی اجازه نداشتن.

سرگرد اهورایی پیداش شد و اومد جلو.
اهورایی: خب ترانه بالاخره به عشقت رسیدی. باید کاریو که گفتی انجام بدی.
ترانه: کدوم کار؟
اهورایی: قرار بود پرونده ی سیاهمو بسوزون......
با دیدن اسلحه که روی سرش قرار گرفت، خفه شد.
ترانه: بای بای.
صدای شلیک بود که توی کل ساختمون پخش شد. با تعجبببب نگاهم به جسدی بود که رو به روم خون ازش میرفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
های!
خوش به حالتون شدااااااا.
دارم پارتارو یکم طولانی تر مینویسم. از بس که گفتین کوتاههههه.😂
ووت و کامنتتتتت فراموش نشه قشنگام.😍
مرسییییی از حمایتاتون😍
دوستتون دارم آتیشا💚🔥

عشــق محجبه ی من❤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora