*داستان از دید لویی:*
پوفی کشیدم و عرض بالکن رو برای صدمین بار طی کردم.
پنج روز پیش بود که تصمیم گرفتیم پادشاه ایتالیا رو بکشیم و همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. طوری که هنوز باورم نمیشه واقعا داریم این کارو میکنیم!
همون روز تو همون اتاق، به کمک لیام سه تایی نقشه ریخیتیم و سر جزییات نقشه بحث کردیم. چندین راه و روش برای به قتل رسوندن یه آدم بی گناه مطرح کردیم و در آخر روی بهترینش ساعت ها کار کردیم تا در نهایت یه نقشهی بی نقص برای قتل یه پادشاه داشتیم.
دیوونگی بود، میدونم. تقریبا بیست بار تو اون روز این رو تکرار کردم که کارمون دیوونگیِ محضه! اما خب، کاریش نمیشد کرد. من برای خواهرم هر کاری میکنم و اون الان تو خطره...
البته که براش پادشاه میکشم!
اول از هر چیز به یه آدمکش احتیاج داشتیم که خب نه من نه وایولا همچین کسی رو سراغ نداشتیم. اما لیام گفت میتونه حلش کنه.
بخش عظیمی از سهم من و وایولا تو خزانهی قصر رو برداشت و یواشکی از قصر خارج شد. دو ساعت بعد، با یه مزدور حرفهای برگشت. از قرار معلوم تو کوچه پس کوچه های خیابون بزرگ پاریس، یه بازار سیاه وجود داره که اونجا برده خرید و فروش میکنن و مرکز لکاته خونههای پایتخت و پاتوق آدمکش هاست. نمیدونم لیام قبلا اونجا چیکار داشته و چطور اون مزدور رو میشناخت، اما به هر حال باعث شد ما یه آدمکش داشته باشیم.
اولش وایولا خیلی از اون مزدور مطمئن نبود. میترسید طرف دستگیر بشه و اطلاعات رو لو بده، اما لیام گفت مزدور نمیدونه داره برای شاهزاده و شاهدخت مملکت آدم میکشه و اطلاعاتی از صاحب کارش نداره، پس اگر هم گیر بیوفته دست ما رو نمیشه. اون تاکید کرد که اون آدمکش قابل اعتماده و لازم نیست به کارش شک داشته باشیم... اما خب در نهایت اون یه آدمکش آموزش دیدهست و من هرگز نمیتونم کاملا به همچین کسی اعتماد کنم!
با وجود تمام حرف ها و اطمینان هایی که لیام بهمون داد، وایولا هم موافقت کرد. لیام شد رابط بین ما و اون مزدور و اطلاعات لازم در مورد کسی که باید میکشت رو بهش داد. پادشاه ایتالیا...
ظاهراً مزدور براش مهم نبود داره میره که یه پادشاه رو بکشه. لیام نقشه های گوناگون از محل استقرار نگهبان ها و راه های مختلف ورودی قصر پادشاه ادوارد رو بهش نشون داد. نقشه هایی که من از وزرا کش رفته بودم و اونا هم به واسطهی مَدیسون به این اطلاعات دست پیدا کرده بودن.
وقتی مزدور به طور کامل با وضعیت محل و مشخصات قربانی آشنا شد، لیام در مورد نقشه مون بهش گفت و بعد سریع ترین اسب کشور رو بهش دادیم تا به سمت رم بره.
خب متاسفانه سریع ترین اسب کشور مال منه و الان به شدت برای اسبم، هورس، نگرانم!
اما بیشتر از اون، میترسم مزدور کارش رو خوب انجام نده. مهم نیست لیام گفته اون بهترینه، مهم نیست به خاطر حرفهای بودنش چقدر زیاد بهش طلا دادیم و چقدر لیام اون رو تضمین کرد...
YOU ARE READING
Reign [L.S] [Z.M]
Historical Fictionاونا انسان های متفاوتی بودن که فکر های یکسانی ذهنشون رو پر کرده بود... انتقام... تاج و تخت... زنده موندن... درون قلب هاشون آشوبی به پا شده بود که ذرهای به جنگ بین کشورهاشون نمیرسید... عشق... وابستگی... مرگ... و در نهایت باز هم انتقام. روزها نقشه م...