*داستان از دید زین:*
ملکهی شرور، دستور داده بود مشاور احمق و از خود راضیش، لیام پین رو پیدا کنم و برای ملاقات با ملکه، به بالکنی در راهروی جنوبی قصر راهنماییش کنم. وضعیتم فرقی با ملازمان بدبخت نامه رسان نداره.
از این وضعیت متنفرم، اما میدونم طولی نمیکشه که ورق به نفع ما برمیگرده. فقط باید اونقدری تحمل کنم تا نقشهی من و نایل پیش بره. نقشهای که از همون اول به خاطرش به اینجا اومدیم، نقشهای که به کمکش میتونیم هری و سلطنتش رو نجات بدیم.
سرانجام به کمک یکی از کارکنان قصر، پین رو در اتاق کار سرجاسوس سباستین استن پیدا میکنم. سباستین از چیزی که فکر میکردم زیرک و باهوش تره. میدونستم قبل از حکومت وایولا تاملینسون، سباستین از مشاوران دربار جاناتان تاملینسون بوده اما همیشه وفاداری خودش رو به ملکه حفظ کرده و بعد از تاج گذاری وایولا، به اون پیوسته. اون اوایل دست کم گرفتمش تا اینکه سلینا، حامی و همکار من در پاریس من رو از گستردگی شبکهی اطلاعاتی سباستین مطلع کرد. حالا میدونم که اون خطرناک تر از همهشونه. اگر کسی به هر نحوی از نقشهی من و نایل با خبر بشه، اون فرد حتما سباستین خواهد بود. و شک ندارم که وفاداریش به ملکه رو نمیتونم با پول یا تهدید بخرم. پس اگر برام دردسر بشه، باید شرش رو کم کنم. تا اون موقع، باید حواسم رو به مخفی نگه داشتن هویتم جمع کنم. وگرنه تمام زحماتمون نابود میشه.
در میزنم و با صدور اجازه از داخل اتاق کار، وارد میشم. سباستین استن و لیام پین پشت میز نشسته و ظاهراً راجب مسئلهی مهمی صحبت میکنند. صدام رو صاف میکنم:«جناب پین، ملکه خواستار دیدار با شماست. من اینجام تا شما رو پیش علیاحضرت ببرم.»
لیام سر تکون داد و بلند شد:«بَش، کاری که خواستم رو انجام بده و نتیجه رو بهم بگو؛ باشه؟»
سباستین سر تکون داد:«هر کاری در توانم باشه انجام میدم.»
همون طور که لیام پالتوی بلندش رو میپوشید، نگاهی دزدکی به اسناد روی میز کار سباستین انداختم که راجبش بحث میکردن. تصویری از نقشهی فاضلاب یک ساختمان بود. در کنارش برگهی دیگهای وجود داشت که شامل مُهر پزشکی و لیستی از اسامی بود. وقت نکردم به باقی برگه ها نگاهی بندازم، چون لیام آمادهی رفتن بود و با هم از اتاق بیرون اومدیم.
همون طور که در طول راهرو ها پیش میرفتیم، مسئلهای که ذهنم رو درگیر کرده بود، به زبان آوردم:«عذر میخوام سرورم. من به طور تصادفی متوجه نقشهی یک ساختمان روی میز کار جناب استن شدم. مشکلی در امنیت قصر پیش اومده؟»
لیام سرش رو سمت من برگردوند و سرش رو تاب داد:«نه نه... مشکلی نیست. اون یک مسئلهی مربوط به من و سباستینه.» پرسیدم:«چیزی هست که من بتونم در رابطه باهاش کمکتون کنم؟»
ESTÁS LEYENDO
Reign [L.S] [Z.M]
Ficción históricaاونا انسان های متفاوتی بودن که فکر های یکسانی ذهنشون رو پر کرده بود... انتقام... تاج و تخت... زنده موندن... درون قلب هاشون آشوبی به پا شده بود که ذرهای به جنگ بین کشورهاشون نمیرسید... عشق... وابستگی... مرگ... و در نهایت باز هم انتقام. روزها نقشه م...