Part 45

143 29 115
                                    

*داستان از دید لیام:*

لیوان نوشیدنی رو سر کشیدم و یکی از خدمتکار ها رو تماشا کردم که به سرعت برام پرش کرد. عجیبه، با اینکه نایل خیلی از بی‌عرضگی خدمتکار ها و کارکنان قصر می‌ناله، اما به نظر میاد که امشب همه قصد دارن کارشون رو به بهترین نحو ممکن انجام بدن: پر کردن لیوان های خالی با نوشیدنی های الکلی سنگین.

نایل کنار میز و چند قدم دور تر از من ایستاده و به نظر از کار خدمه راضیه. این اولین باریه که می‌بینم نایل سرش رو به نشانه‌ی تایید برای خدمه تکون میده و بهشون نشون میده که از کارشون رضایت داره.

امسال جشن پر شور تر از سال های پیشه، و دلیلش هم خبریه که وایولا قبل از جشن به مهمانان داد. خبر بارداریش. اون‌طور که سباستین به من گفت، خبر به زودی به خیابان های پاریس درز کرد و تا آخر هفته، کم‌کم در کل کشور پخش میشه. امشب کل فرانسه هم مثل دربارش تا صبح بیداره و جشن می‌گیره. مردم همه در خیابان ها مشغول نوشیدنی خوردن و رقص و پایکوبی هستن و این یک رسم هر ساله‌ست که هیچ‌وقت با کمبود استقبال مواجه نمیشه.

سالن در یک کلمه، غوغاست! وقتی صدای طبل ها بلند میشه و موسیقی به اوج خودش می‌رسه، مهمانان بیشتر از قبل بالا و پایین می‌پرن و زمین عملا به لرزه در میاد. فقط امیدوارم که قصر روی سر همگی ما خراب نشه.

با لبخند به جمعیت نگاه می‌کنم که کاملا در دنیای خودشون غرق شدن و می‌رقصن و می‌خندن. تازه دومین موسیقی در حال اجراست و من می‌تونم ببینم که یک سری از افراد همین الانش هم کاملا مست شده‌اند.

نگاهم رو به بنجامین و چارلی میدم که بین جمعیت می‌رقصن و صحبت می‌کنن. بنجامین طوری مدام می‌خنده که انگار دنیا رو بهش دادن، و چارلی از اینکه می‌تونه با حرکات نمایشی رقصش اون پسر رو بخندونه، خوشحاله و به پهنای صورت لبخند زده. اون دو پسر دست های هم رو می‌گیرن و به مسخره ترین حالت ممکن خودشون رو تکون میدن و مدام می‌خندن.

براشون خوشحالم. برای اینکه بنجامین تونسته در قصر برای خودش دوستی پیدا کنه، خوشحالم. در هر صورت من که نمی‌تونستم دوست خوبی براش باشم.

صدای نایل که حالا خیلی بیشتر از قبل بهم نزدیک شده، من رو به خودم میاره:«هی لیام! چرا تنها نشستی؟ بهت خوش می‌گذره؟» بهش لبخند می‌زنم و لیوان نوشیدنی‌ام رو بلند می‌کنم تا بهش نشون بدم چقدر داره بهم خوش می‌گذره.

می‌خنده و کنار من می‌نشینه:«هنوز که هیچی نخوردی، می‌خوای بگم برات یکی قوی ترش رو بیارن؟» می‌دونم منظورش یک نوشیدنی با درصد الکل بالاتره، اما نه... من امشب کار مهمی برای انجام دادن دارم و نمی‌تونم مست باشم:«نمی‌خوام امشب مست کنم.»

شونه بالا می‌اندازه و از لیوانی که خودش به دست داره می‌نوشه:«واقعا که لیاقت نداری! من امشب مجبورم خدمه رو مدیریت کنم، وگرنه خودم مست می‌کردم. مگه میشه آدم این جمعیت خوشحال رو ببینه و دلش نخواد بهشون بپیونده؟»

Reign [L.S] [Z.M]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang