Part 33

156 30 123
                                    

*داستان از دید تیلور:*

زخم‌ها رو به بهبودی بودند و بدن کوفته‌ام هم با چندین و چند جور مرهم بالاخره توان تکون خوردن رو بدست آورده بود.

اشتباه از خودم بود، حواسم رو به خوبی جمع نکرده بودم و حالا باید با عواقبش روبرو می‌شدم. البته که منظورم شکنجه‌های آنیلاست.

مردی که سال‌هاست از من استفاده می‌کنه. از تمام روح و جسم من. فرقی هم نداره به خاطر ارضا کردن خودش باشه یا به نتیجه رسیدن اعمالش. به همین دلیل هم تصمیم گرفتم به وایولا کمک کنم. چون درد دختری که چند سالی از من کوچکتره رو می‌فهمم.

آنیلا مقرراتیه. همه‌چیز بر طبق برنامه‌ست، حتی زمان خوابیدنش با من هم مشخصه. سه روز در هفته. امروز هم بالاخره با بدست آوردن توانم، باید به اتاق مرد برم.

از رنگ ارغوانی متنفره، پس لباسی به همین رنگ به تن می‌کنم. ترجیح میده موهای من باز باشه، پس به سفت‌ترین حالت ممکن بالای سرم می‌بندمشون، اهمیتی نداره که دقایقی بعد قراره به دردناک‌ترین شکل کشیده و رها از بند سنجاق‌ها بشن.

همین که ظاهرم مثل خواسته‌های اون نباشه برای من کافیه.

اگر از لباسی که پوشیدم تعریف کنه، اون رو آتیش می‌زنم. اگر ناله‌های من به نظر مرد زیبا بیان، خودم رو خفه نگه می‌دارم. اما زمانی که نباید ضعفم رو نشون نمیدم.

هرچه بیشتر گریه می‌کردم، لذت بیشتری هم می‌برد. زمانی که التماس می‌کردم کاری به کار من نداشته باشه، توی گوشم زمزمه می‌کرد و می‌خواست که بلندتر درخواست کمک کنم.

پس ظاهرم رو به هرزه‌‌ای که خوابیدن با آنیلا براش هدیه‌ای بزرگه تغییر دادم. ضربه‌ها آروم‌تر نشدن اما حداقل دیگه فکر نمی‌کنه که ذره ذره درحال نابود کردن منه.

نیمه شب شده و غیر از من تنها چندین خدمتکار و نگهبان داخل راهرو ها پرسه می‌زنن و با به یاد آوردن اینکه وایولا امشب راحت می‌خوابه لبخندی روی لبم می‌نشینه. پرت کردن حواس سرخدمتکار مو طلایی برای ریختن محلولی داخل غذای نیکلاس کار سختی نبود. دارویی که باعث ضعف چند روزه‌ی مرد میشه.

اجازه‌ی ورودم که صادر میشه پا به اتاقی که به وضوح کوچکتر‌ از اتاق وایولا اما ده‌ها برابر جاییه که من می‌مونم می‌گذارم. مرد رو می‌بینم که روی صندلی‌ای نشسته و درگیر برگه‌ها و نامه‌های پراکنده‌ی روی میزشه.

پادشاه اصلی لهستان آنیلاست و نیکلاس هم اسباب بازی حرف گوش کنش.

بدون اینکه نگاهش رو به سمت من برگردونه با لحنی که به شدت آروم و بی‌خیاله تهدیدم می‌کنه:«امشب اصلا قرار نیست بهت خوش بگذره تیلور.»

چقدر ناراحت کننده. یک شب بدون دریافت لذتی از طرف محبوبم. چه مجازاتی دردناک‌تر از این؟

Reign [L.S] [Z.M]Where stories live. Discover now