*داستان از دید نایل:*
"قراره چیکار کنیم؟" تنها سوالی بود که طی یک ساعت گذشته ذهنم رو مشغول کرده بود. هیچ حرفی تو این مدت زده نشده بود و وقتی هری از خستگی به خواب رفت، سکوت اتاق باعث شد افکارم بلند تر و شدید تر بشن و دوباره و دوباره بهم یادآوری کنن توی چه باتلاقی فرو رفتیم.
روی زمین کنار زین مینشینم و سر صحبت رو باز میکنم:«نمیدونم نقشهای داری یا نه، ولی باید هر طور شده هری رو از این جریانات دور نگه داریم.»
صدامون رو برای بیدار نکردن هری آروم نگه میداریم. زین زمزمه میکنه:«سر و کله زدن با فرانسه کار سخت، و حتی غیر ممکنیه ولی کشتن هانتر اونقدرا هم سخت نیست. خیلی ها هستن که به خاطر یک سکه طلا حاضر بشن سرش رو جلوی در آویزون کنن.»
میدونم امکان نداره زین این وظیفه رو به یه نفر دیگه بسپره و در نهایت خودش کلک هانتر رو میکنه. کشتن هانتر برای زین از اون چیزی که فکرش رو هم میکنه آسون تره.
دوباره میپرسم:«بعدش قراره چیکار کنیم؟ کشته شدن دو تا پادشاه، اونم به فاصلهی کمتر از یک ماه بی سابقهست. مردم میترسن زین. کنترلشون از دست خارج میشه...»
زین با کمی تردید جواب میده:«هانتر فقط به خاطر انتقام کشته نمیشه نایل. رویداد های تاریخی همه شبیه به همن. شاید هانتر با کشتن ادوارد به خواستهاش رسیده باشه اما خیلی زود مانع دیگه ای جلوی خودش میبینه و هردوتامون مطمئنیم که اون مانع قراره هری باشه!»
بعد از چند ثانیه سکوت ادامه میده:«بعضی از افراد برای پادشاه شدن آماده میشن و بعضی پادشاه به دنیا میان. ادوارد پادشاه خوبی میشد اما فرصتش رو نداشت، و هانتر هم نمیتونه یه پادشاه باشه. اون سنگدله و به فکر منافع خودشه، نه کشور و مردمش. بد ذاتی و سیاست هاش فقط پایه های ایتالیا رو شکننده تر میکنن. اما هری... هری قدرت و دلرحمی یک پادشاه رو داره اما خشمی که داره، کورش کرده.»
پوفی میکشم و چشمام رو با دو انگشت ماساژ میدم:«هری سلطنت رو نمیخواد زین...»
بلند میشه و زخم دستاش و پارگی پیراهنش توی ذوق میزنه:«من میرم به چند تا کار رسیدگی کنم. بیدارش نکن، هر چقدر بیشتر بخوابه به نفع همهست. اون فکر میکنه مجازات هانتر و گرفتن انتقامش قراره خشمش رو فروکش کنه، اما این فقط باعث میشه بخواد از افراد بیشتری انتقام بگیره و سیاهی بیشتر توی وجودش پخش بشه. از فردا اون پادشاه این کشوره. هری باید بزرگ بشه و بتونه تصمیم بگیره.»
دستم رو به طرف زین دراز میکنم تا با کمکش از جا بلند بشم:«درسته، هری باید تصمیم بگیره اما هر دو میدونیم که توی حالت فعلی صلاحیتش رو نداره. اگه تصمیم اشتباهی بگیره چی؟ اگه برخلاف ندای قلبش به آتیش انتقامش اجازه بده شعله ور تر بشه و حرکت اشتباهی انجام بده چی؟ کی میخواد جلوش رو بگیره؟»
![](https://img.wattpad.com/cover/320133725-288-k222411.jpg)
YOU ARE READING
Reign [L.S] [Z.M]
Historical Fictionاونا انسان های متفاوتی بودن که فکر های یکسانی ذهنشون رو پر کرده بود... انتقام... تاج و تخت... زنده موندن... درون قلب هاشون آشوبی به پا شده بود که ذرهای به جنگ بین کشورهاشون نمیرسید... عشق... وابستگی... مرگ... و در نهایت باز هم انتقام. روزها نقشه م...