*داستان از دید لویی:*
سه هفته... فقط سه هفتهی لعنتی تا روز تاج گذاری مونده و هنوز کلی کار رو سرمون ریخته!
یه هفته از روزی که وایولا سر پادشاه مرده رو تحویل وزرا داد گذشته بود. یه هفته از وقتی جاناتان توی اتاقش تو قصر زندانی شد و هیچ جا نتونست بره. یه هفته از روزی که بالاخره وایولا سر جلسه با بقیهی وزرا حاضر شد...
و یه هفته از روزی که سر پادشاه رو همراه با گردنبند و انگشتر سلطنتی و البته یه نامهی محرمانه، فرستادیم برای هانتر استایلز.
هنوز جوابی از هانتر بهمون نرسیده بود، فقط میدونستیم پادشاه آیندهی ایتالیا، نامه و باقی چیز ها رو دریافت کرده. سباستین خبر داده بود که تا چند روز آینده هانتر استایلز تاج گذاری میکنه...
به نفعشه که به قولش عمل کنه!
توی راهروهای قصر تند تند قدم بر میداشتم و اگه شاهزاده نبودم، حتما میدویدم. چون هر ثانیهای که در حال دستور دادن و مدیریت کار ها نباشم، یعنی یه خرابکاری بزرگ.
استرس داشتم. درواقع، همه استرس داشتن. ناسلامتی سه هفتهی دیگه روز تاج گذاری ملکه ست.
و سه هفته اصلا زمان زیادی نیست! نه برای یه همچین اتفاق مهمی.
قصر باید آماده بشه. تدارکات باید صورت بگیرن، خیلی کار ها مونده که هنوز بهشون رسیدگی نشده و مسئول همهشون هم منم!
باید جشن تاج گذاری رو هم توی قصر و هم توی کل کشور مدیریت کنم. ده روز حکم جشن و پایکوبی برای کل فرانسه صادر شده که دقیقا از روز تاج گذاری شروع میشه.
نه تنها برای جشن توی خیابون های کل کشور نیاز به تزیینات و غذا و نوشیدنی هست، بلکه به مناسبت حکومت ملکهی جدید، باید کلی پوشاک و خوراک آماده بشه برای افراد نیازمند. به همهی خانواده های پایین تر از حد متوسط باید کمک مالی تعلق بگیره... و من حتی نمیدونم خزانه به اندازهی کافی طلا داره که تمام هزینه ها رو پوشش بده یا نه!
برای تدارکات روز تاج گذاری، غذا و گل و لباس های فاخر برای خدمه و موسیقی، کمترین نگرانی های ما بودن. باید قصر رو طوری باز سازی میکردیم که انگار تازه ساخته شده! تو این یک هفته تمام انرژی من صرف نظارت بر تزیینات قصر بود و تنها نکته مثبت این بود که لیام هم کمکم میکرد.
ستون ها رو با طلای آب شده پوشوندن، پرده ها رو با پارچه های جدید و زربفت عوض کردن و کف سنگی کل قصر رو برق انداختن.
تالار اصلی که تخت سلطنتی اونجا قرار داشت و مراسم هم قرار بود اونجا اجرا بشه، از همه بیشتر کار برد. دستور دادم سنگ زرد رنگ کف تالار رو با سنگ زرشکی و شفاف عوض کنن. یکی از دلایلش این بود که از بچگی از رنگ کف زمین اون تالار بدم میومد. دلیل دوم این بود که قصد داشتم به کلی تم اون سالن رو عوض کنم، و دلیل سوم هم این بود که من دست راست و مشاور ملکهی آینده ام و هر کار دلم بخواد میتونم بکنم.
YOU ARE READING
Reign [L.S] [Z.M]
Historical Fictionاونا انسان های متفاوتی بودن که فکر های یکسانی ذهنشون رو پر کرده بود... انتقام... تاج و تخت... زنده موندن... درون قلب هاشون آشوبی به پا شده بود که ذرهای به جنگ بین کشورهاشون نمیرسید... عشق... وابستگی... مرگ... و در نهایت باز هم انتقام. روزها نقشه م...