Part 40

133 29 122
                                    

*داستان از دید هری:*

متاسفانه یک روز دیگه هم با برخورد نور آفتاب که داره چشم‌هام رو کور می‌کنه بیدار میشم.

از زمان ورودم به اینجا، اولین باریه که قراره روزم رو تنها بگذرونم، چون مرد‌های فرانسوی و لهستانی به شکار رفتن و تا چند روز آینده هم بر نمی‌گردن. وایولا هم مشغول رسیدگی به امورات قصره پس من می‌مونم و چارلی.

بهترین قسمت بدون لباس خوابیدن زمانیه که ملحفه‌ها بخاطر پیچیدن باد داخل اتاق خنک شدن و می‌تونی خودت رو داخل اون‌ها بغلتونی.

مثل همیشه بعد از لذت بردن از تفریحات سالم صبحگاهیم، بلند میشم تا به حمام برم که شئ‌ای روی میز کنار تخت توجه‌ام رو به خودش جلب می‌کنه.

جسمی داخل تکه‌ای کاغذ پیچیده شده و نوشته‌ی کوچیکی هم بین روبانی که به شکل پاپیون در اومده قرار داره. یکی واقعا برای من کادو گرفته یا هنوز دارم خواب می‌بینم؟

با سرعت نور کاغد رو بر می‌دارم و می‌خونم: "متوجه شدم به جواهرات علاقه داری. امیدوارم خوشت بیاد. البته بهتره خوشت بیاد چون بابتش پول زیادی دادم." کاغد رو پشت و رو می‌کنم تا شاید نشانه‌ای از فرستنده پیدا کنم اما هیچ‌چیز دیگه‌ای نوشته نشده.

به سرعت روبان و کاغذ کاهی رو باز می‌کنم و به یک جعبه‌ی مخملی می‌رسم. نفس عمیقی می‌کشم و جعبه رو باز می‌کنم‌.

سریع از جام بلند میشم و طبق عادت همیشگیم شروع به جیغ کشیدن می‌کنم و دور اتاق می‌دوم. بعد از چند دقیقه دور خودم چرخیدن به خاطر سرگیجه می‌ایستم و زمانی که احساس بهتری پیدا می‌کنم به انگشتری که داخل جعبه‌ست خیره میشم.

انگشتر طلایی تقریبا بزرگی که به شکل سر یک شیر در اومده و داخل دهن باز شیر سنگ ارغوانی درخشانی قرار داره.

سریع درش میارم و داخل انگشت اشاره‌ام می‌برمش اما کمی کوچیکه. انگشت کوچیکه‌ام رو امتحان می‌کنم و خوشبختانه اندازه‌ست. واقعا زیباست.

در رو باز می‌کنم و چارلی رو داخل اتاق می‌کشم و دستم رو بالا میارم و به صورت پسر نزدیک می‌کنم. هنوز از شوک حرکات یهویی من بیرون نیومده و با تعجب و خنده میگه:«دست زیبایی داری.»

غر می‌زنم:«خودم می‌دونم اما منظورم اون نیست. انگشترم رو ببین.» چشم‌هاش رو تنگ می‌کنه تا با دقت‌تر به شیر من نگاه کنه:«چقدر زیباست. از کجا اومده؟»

شونه بالا می‌اندازم:«تو رو آوردم تا جوابم رو بدی.» صدام رو بالا می‌برم و با عصبانیت داد می‌زنم:«کی و چطور بدون اینکه متوجه بشم وارد اتاق من شده و روی میزی که انقدر نزدیک به تخت من قرار داره هدیه گذاشته؟»

Reign [L.S] [Z.M]Where stories live. Discover now