Part 38

156 24 154
                                    

*داستان از دید هری:*

بعد از اتمام صبحانه، تنها افرادی که سر میز باقی مونده بودند، من و وایولا بودیم. ملکه این چند روز اخیر بیشتر از گذشته خسته به نظر می‌اومد و انگار درگیری های ذهنیش تمومی نداشتند. از نایل در مورد مسابقه‌ی کوچیک تیراندازی خودش و ملکه در سالن تمرین شنیده بودم و می‌دونستم روزانه موارد بیشتری به مشکلات کشور و در نتیجه درگیری های فکری وایولا اضافه میشه.

از طرفی لویی هم به همین نسبت آشفته به نظر میاد. متوجه شدم که اون مدت زمان قابل توجهی از روز هاش رو ناپدید میشه. گرچه مستقیما از خودش و دیگران نشنیدم که کجا میره؛ اما با توجه به خلق تند و منع خروج شاهزاده از قصر، چندان حدس زدنش سخت نیست.

فقط امیدوارم حداقل یک نقطه‌ی سالم برای عموی بیچاره‌اش گذاشته باشه. به هر حال علارغم تمام شرارت های اون مرد علیه خانواده‌اش و حتی برادر من، اون هنوز یک انسانه.

البته با توجه به شناختی که از لویی دارم، فقط مرگ می‌تونه اون مرد بیچاره رو از بدبختی هاش نجات بده. وقتی مسئله‌ی خانواده مطرح باشه، لویی می‌تونه بی‌رحم و ظالم بشه. لیام یک بار بهم گفته بود و تا الان هم با تماشا کردن سرنوشت شوم دشمنان لویی، خودم هم به این نتیجه رسیدم.

وقتی پای انتقام وسط باشه، لویی انسانیت نمی‌شناسه.

آخرین جرعه‌ی آب پرتقالم رو می‌نوشم و جام فلزی رو روی میز قرار میدم. خدمتکار پارچ مسی رو جلو میاره تا لیوان رو پر کنه، اما دستم رو تکون میدم و زیرلب میگم:«دیگه کافیه، ممنونم.» سرش رو خم می‌کنه و عقب می‌ره.

دستم رو با دستمال پارچه‌ای تمیز می‌کنم و زیرچشمی نگاهی به ملکه می‌اندازم که اون هم صبحانه‌اش رو تموم کرده و به نقطه‌ای از میز خیره‌ست:«اوضاع بیماری داخل کشور چطور پیش میره؟»

وایولا با صدای من از افکارش بیرون میاد و انگار تازه متوجه حضور من میشه:«تا جای ممکن تحت کنترله. فعلا که درمانی پیدا نشده، اما طبیب ها و درمانگر های سراسر کشور دارن تلاششون رو می‌کنن.»

سر تکون میدم:«لیام گفته بود فعلا تمرکز دربار روی قرنطینه‌ست. شنیدم تا اطلاع ثانوی فعالیت همه‌ی فاحشه‌خانه‌های کشور غیرقانونیه و برای متخلف ها مجازات تعیین میشه.»

نفس عمیقی کشید و توضیح داد:«فقط برای فاحشه های حقوق بگیر و مالک فاحشه خانه. بعضی از فاحشه ها ممکنه به بردگی گرفته شده باشن و چاره‌ای نداشته باشن. گرچه سعی کردم از وقوع همچین مواردی تا حد امکان جلوگیری کنم، اما باز هم من کنترل همه چیز رو ندارم.»

+ درسته... و مشتری ها چی؟ اونا جریمه نمیشن؟

سرش رو تاب داد:«شهوت مردم احمق رو نمیشه با تهدید و مجازات فرو نشوند. فایده‌ای نداره. چرا بیخودی مردم رو از خودم بیزار کنم؟»

Reign [L.S] [Z.M]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ