Part 53

89 24 101
                                    

*داستان از دید نایل:*

تیر رو پرتاب می‌کنم و درست چند میلی‌متر دورتر از مرکز هدف که تیر قبلی وایولا روش نشسته، فرود میاد. لبخند می‌زنم:«نزدیک بود.» و وایولا تایید می‌کنه:«خیلی پیشرفت کردی نایل.» جواب میدم:«به لطف تو.»

وایولا جلو می‌ره و کمانش رو بلند می‌کنه تا نشانه بگیره:«این دور آخر باشه. دیگه وقت ناهاره و بعدش من با هری جلسه دارم.» ابرو بالا می‌اندازم:«هری؟ اوه... حتما راجب یه جشن دیگه!» و ریز ریز می‌خندم، اما خنده‌ام تظاهره چون می‌خوام از ملکه حرف بکشم که چرا زمان زیادی رو با هری سپری می‌کنه.

وایولا تیر رو پرتاب می‌کنه و نزدیک تیر قبلی‌اش می‌نشونه:«نه نه... جشن بعدی، جشن شکرگزاری و بعدش هم کریسمسه. من با هری جلسه‌ی کاری دارم.»

کمانم رو بلند می‌کنم:«اوه...» و نشونه می‌گیرم. وایولا میگه:«آره. دارم بهش آموزش فرمانروایی میدم.» حرفش چنان غافلگیر کننده‌ست که قبل از پرتاب دستم منحرف میشه و تیر به جای هدف، روی دیوار فرود میاد.

وایولا می‌خنده:«ببخشید، تقصیر من بود. می‌تونی دوباره پرتاب کنی.» این مورد رو نادیده می‌گیرم که ملکه‌ی فرانسه همین الان به خاطر همچین چیزی از من عذرخواهی کرد، اون هم وقتی اصلا تقصیری نداشت.

برمی‌گردم سمتش:«تو به هری آموزش میدی؟» وایولا یکی از تیر های خودش رو به من می‌ده تا پرتاب کنم:«آره. می‌دونی که هری به صورت غیر منتظره پادشاه شد و آموزشی برای سلطنت ندیده بود. به همین دلیل چندان در مورد سیاست و اداره‌ی کشور اطلاعات نداره. حتی یک سری موضوعات کلی و دانش پایه‌ای که افراد سلطنتی باید ازش اطلاع داشته باشن رو هم نمی‌دونه. به این خاطره که هیچ‌وقت تلاشی برای یادگیری نکرده وقتی که می‌دونسته قرار نیست هیچ کدومشون به کارش بیاد.»

نشونه گیری می‌کنم و می‌پرسم:«اینا رو خودش بهت گفت؟»

ملکه میگه:«آره. ازش پرسیدم تا چه حد باید از پایه شروع کنم و اون ازم خواست که هرچیزی لازمه رو بهش بگم، چون مواردی هست که اگر هم بلد بوده، الان یادش رفته‌. مثل اسم خاندان ها و تاریخ کشور های همسایه.»

تیر رو جایی نزدیک هدف می‌نشونم و به یاد میارم که هری چقدر توی درس خوندن تنبل بود. همیشه غر می‌زد از اینکه چرا باید اسامی تمام پادشاهان پیشین کشور های دیگه رو یاد بگیره. اصلا از ریاضی و جغرافیا خوشش نمیومد و ترجیح می‌داد به جای کتاب های درسی و تاریخی، داستان های عاشقانه بخونه.

وایولا ادامه میده:«من هم تصمیم گرفتم کمی از دانش خودم رو باهاش به اشتراک بذارم تا وقتی به ایتالیا برگشت، با دردسر کمتری برای حکومت مواجه بشه.» اخم می‌کنم اما برمی‌گردم تا ملکه چهره‌ام رو نبینه و خودم رو مشغول محکم کردن زه کمانم نشون میدم:«چه عالی. فکر می‌کنین اون کی برگرده به ایتالیا؟»

Reign [L.S] [Z.M]Where stories live. Discover now