Chapter 22

2K 188 43
                                    

من اهمیتی ندادم وقتی لیوان توی دستمو به زمین کوبوندم و اون دختر پشت بوفه سرم جیغ کشید..
راستش من از ورژن عصبانی خودم خوشم میاد..
وقتی اونقدر آدرنالین بدنم جمع میشه که میتونم یه شهرو قتل عام کنم و حتی قوی ترین خون آشاما ازم میترسن..
بوسه اونا خیلی به درازا نینجامید و صورتاشون از هم فاصله گرفت..
لویی زحمت نداد رد قرمزی که رژ رز اطراف دهنش به جا گذاشته بود رو پاک کنه..
شاید اون رو یه علامت میدونه.. یه علامت که میگه رز مال اونه..
ولی لعنتی رز مال منه!
و تا زمانی که علامتی که با دندونای نیشم روی گردنش گذاشتم پاک نشه برده ی من میمونه!
برام مهم نیست اگه قلب رز بشکنه ولی اون دیگه حق نداره لویی رو ببینه!
روح و جسم رز متعلق به منه و اون داره واسه این یه تهدید ایجاد میشه..
من قبل ازینکه کار احمقانه ای انجام بدم اونجارو ترک کردم و به سمت دیگه ی کلاب رفتم که غرفه غرفه بود..
توی هر غرفه یک مبل چرم و یک میز روبروش قرار داشت و جلوش یه پرده توری کشیده بودن که یه حالت اختصاصی تر به اون قسمت میداد.
وارد یکی از غرفه ها شدم و توی مبل فرو رفتم.
پامو روی پام انداختم و یه تریپل ایکس بهشت دیگه سفارش دادم..
فکر کنم دور لبام و زبونم بخاطر نوشیدنیش آبی شده بود..باید به لویی بگم چندتا نوشیدنی دیگه هم بهم معرفی کنه.
یه دختر جوون خیلی سریع نوشیدنیم رو روی میز گذاشت و یه لبخند محرک تحویلم داد و رفت.
دستمو سمت نوشیدنی دراز کردم که پرده های غرفه کنار رفت و رز و لویی وارد شدن.
چشم غره ای پشت عینک دودی رفتم و نوشیدنی رو بالا گرفتم و یک جرعه خوردم.
لویی دقیقا روبروم نشست و رز هم کنار لویی و پاهاشو روی پاهای اون انداخت..
مست بودن رز داره اعصاب خورد کن میشه.
لویی پیشخدمت رو صدا زد و یه چیزی در گوشش گفت..اون دختر سرشو تکون داد و بعد رفت.
و بعد از چند دقیقه با یه بطری مشکی که روش نوشته های سفید داشت برگشت..
لویی لیوان رو بالا گرفت و دختره لیوان رو با یه مایع مشکی پر کرد..پشتشو کرد به من و خم شد تا بطریو رو میز بزاره.
ولی من میدونستم هدفش نشون داد باسنش به منه و من فقط میخواستم به لگد هلش بدم تا با کله بره تو میز.
دختره دوباره راست شد و درحالی که گوشه لبش توی دهنش بود.
ـ شما چیزی نیاز ندارین آقا؟؟
خودشو کمی تکون داد و دستشو روی کمرش گذاشت و به سمت چپ کمی خم شد.
جوابشو ندادم و فقط نیشخند زدم
دستش روی پام خزید و رونمو فشار داد.
ـ پرسیدم شما چیزی نمیخواید؟ هر چی؟
بهش نگاه کردم و از لای دندونام گفتم: آره..میخوام که همین الان از منظره جلوی چشمام گورتو گم کنی..هوم؟
پوزخندی عصبی زد و از غرفه خارج شد..
لویی سریع بطری مشکی رو گذاشت گوشه لبش و سر کشیدش..
ـ سعی کن خوش بگذره برادر!
من متنفرم وقتی برادر خطابم میکنه..
مخصوصا تو این موقعیت که دلم میخواد لبخند مسخرشو به یه لبخند خونی با لبای پاره تبدیل کنم..
لیوانشو دوباره پر کرد ، قبل ازینکه برش داره یه دست کوچیک دور لیوان حلقه شد و اونو قاپید
رز اون رو بین لباش خالی کرد و سریع قیافه اش مچاله شد
ـ فکر کنم تو نباید بیشتر ازین الکل بخوری!!
با یه پوزخند شیطانی بهش گفتم..اون بدون اینکه بهم نگاه کنه جواب داد: منم فکر میکنم تو باید خفه شی هری!
رنگ از رخسارم پرید.
من باید با یه سیلی بهش یادآوری میکردم که اربابشم ولی ازین رز گستاخ که منو با اسم کوچیک صدا میکنه خوشم اومد.
دهنمو باز کردم تا بهش بپرم که لویی دستشو بالا برد و با حرکت لباش گفت: اون مسته.
لعنت به تو..خودم میدونم مسته و لازم نیست چیزیو که میدونم بهم گزارش کنی.
امشب شب خوبی واسه ایرلندی رقصیدن روی مخ من نیست "برادر".
رز لیوان خالی رو روی میز کوبوند و
زبون رنگیش رو آورد بیرون و با اکراه گفت: اون مزخرفه!
لویی ریز خندید و لیوان رو دوباره پر کرد.
من سعی کردم چشمامو از روشون بردارم و به پشت پرده نگاه کردم..خواننده عوض شده بود و یه مرد عجیب و غریب روی استیج بود..تقریبا از تموم اعضای بدنش حلقه آوزیون بود و روی کله تاسش عکس یه مارمولک رو تتو کرده بود.
این قرن بیشتر ازین منزجر کننده نمیتونه باشه!
من ناگهان یادم اومد از نمایش باله توی کاخ الیزه .. و طوری که به چشمای تیله ای دختری که کنارم نشسته بود خیره شده بودم وقتی بخاطر شوق میدرخشید..
ناگهان اندام یه دختر جلوی چشمام قرار گرفت و حواسمو پرت کرد.. و من خوشحالم ازین بابت چون این خاطرات همیشه مقدمه ای ان واسه یه حمله عصبی.
اون پارچه نازک به سختی بدن پر از تتوش رو پوشونده بود و اون کاملا احساس راحتی میکرد وقتی با کمال پروی روی پاهام نشست
.من بلندش نکردم تا شاید بتونم کمی رز رو تحریک کنم..
اون خودشو روی پاهام دایره وار تکون میداد و من نگاهم روی رز بود تا ببینم بعد چه عکس العلمی نشون میده..ولی اون به لویی خیره شد بود و لویی هم به استیج.
دختره همونطور که روی پاهام نشسته بود به سمتم برگشت و لبشو چسبوند به گوشم: موهای فر تو دوس دارم.
یه رشته از موهامو دور انگشتش پیچید..
لاله گوشمو گاز گرفت و بین پاهامو چنگ انداخت.
از جا پریدم..خدایا..لعنت به این هرزه های وحشی!
من هیچ حس خاصی نداشتم..
تموم احساسات من خاموشه و این شامل شهوت هم میشه..
اون فقط داشت با ور رفتن با من اعصابمو خط مینداخت..
سرم مثل سماور قل قل میکرد و نیش هام برآمده شده بودن..
اون دوباره به پایین تنه ام چنگ انداخت و فشارش داد...همین حرکت کافی بود تا من منفجر بشم و دندون هام توی نزدیکترین رگ فرو رفت..
اون خشک شد و من سوراخ ها رو گشاد تر کردم و خون دهنمو پر کرد.
من عصبانیتمو با پاره کردن پوست گردنش خالی کردم و یه دستمو جلوی دهنش گرفتم که از شدت درد مدام فریاد میزد..
چشمامو بسته بود و خونشو زیر زبونم مزه مزه میکردم. نه این هرگز نمیتونست خون رز باشه..
خون رز حتی از کوکائین و سکس قوی تره وقتی تک تک سلولای تنتو با لذت پر میکنه.. من عاشق اینم وقتی این معجون رو از زیر پوست نازکش میکشم بیرون و توی پلاسمای خونش غرق میشم.
ـ تو کشتیش!
رز جیغ کشید و من از دنیای خودم بیرون اومدم..
چشمامو باز کردم و اولین چیزی که دیدم چهره ی وحشت زده ی رز بود.
دهنمو باز کردم و قلاب دندونامو از توی پوستش آزاد کردم..
جنازه دختره به پشت افتاد و روی زمین پخش شد.
چشمای رز پر اشک شده بود و دهنش باز مونده بود.
یه دستمال از جیب شلوارم برداشتم و لبامو تمیز کردم
-وعده خوبی بود!
و نیشخند زدم.
قدرت دوباره برگشته به اقای استایلز.
رز از روی مبل پرید و از غرفه دوید بیرون.
لویی خیلی تعجب نکرده بود..این یه چیز عادی بین ماست.
روی زانوهاش کنار بدن دختره نشست و دوتا انگشتاتشو روی مچ دختره گذاشت.
ـ زنده است!!
پوست مچشو با دندوناش باز کرد و بعد خون بدنشو توی دهن دختره ریخت.
(خون خون آشاما قدرت شفابخشی داره.)
و مطمنم اینکارو واسه خود شیرینی پیش رز میکنه..لویی خون آشامی نیست که واسه جون انسان ها ارزش قاعل بشه..
روبروم ایستاد و با تاسف آه کشید
- فقط یک شب هرولد..فقط یک شب..
عدد یک رو با انگشت نشونه اش بهم نشون داد و بعد از غرفه خارج شد.
این خیلی مسخره است.
من از غرفه خارج شدم و به سمت در پشتی کلاب رفتم..ازش خارج شدم و دیدم رز کنار جو زانو زده و داره الکلی که خورده رو بالا میاره.
لویی پشتش نشسته و موهای مشکیشو بالا گرفته.
به دیوار تکیه دادم و عینکو از روی چشمام برداشتم و خوشبختانه کسی اون اطراف نبود.
عق زدن رز تمام شد..به سختی دوباره ایستاد و با یه دستمال دور دهنشو پاک کرد.
کمی به بدن لویی خودشو تکیه داد تا بخاطر سستی پس نیوفته و با دیدن نگاه سرد من سرشو انداخت پایین..
و من فهمیدم داره کم کم هشیار میشه چون اگه مست بود عین جغد توی چشمام زل میزد.
ـ لویی....باهات یه حرف شخصی دارم.
لویی سرشو تکون داد..
----------------
میخواستم توضیح بدم یه قسمتایی هست که هری برمیگرده به خاطراتش با آنجل که مربوط به فصل قبلی میشه..پس کسایی که فصل قبلو نخوندن گیج نشن :*

Slave Of The DarknessWhere stories live. Discover now