Chapter 38

2.5K 223 58
                                    

نمیتونستم یه جا بند شم..انواع حسا از مغزم تراوش میشد و به استخون جمجمه ام فشار میاورد..
حس میکردم رشته های ماهیچه هام میخواد از هم متلاشی شه و آرواره فکم در رفته..

برگشتم به رز نگاه کردم.. دیدم رنگ و روش داره عوض میشه..سرخی روی گونه هاش پریده.
ناگهان چنگ میزنه به یقه لباسم، خم میشه روی شکمش و استفراغ میکنه.
دستمو میزارم پشتش و استخون گردنشو ماساژ میدم..
از ته گلوش سرفه میکنه و معده اش ازون الکل تیز خالی میشه..
حسابی ضعف کرده بود..
سریع پوست دستمو با دندونام کندم و خون ازش جوشید..
گرفتمش جلوی صورت رز..
- حالتو خوب میکنه.
تا بوی خون به دماغش خورد دوباره روی شکمش خم شد..چنگ زد به گلوش..ولی دیگه چیزی نمونده بود تا دهنش خارج شه.

-نمیتونم..حالمو بهم میزنه..
بعد با انزجار به لکه های درشت خون روی لباسش نگاه کرد و دستشو گرفت جلوی دهنش..
نباید میزاشتم زیاده روی کنه..
بفرما..بازم گند زدی پسر!
بوی ترش الکل و خون باعث شده بود معده اش تحریک شه..

بدنشو بین بازوهام گرفتم..همگام با سرعت باد از بین درختای عظیم لایی کشیدم و چند کیلومتریو یه نفس دویدم..
رز مثل یه بچه گربه خودشو به سینه ام میمالید و اصرار داشت که واستم..
بلاخره جایی که باید ایستادم..
باید حال رز رو خوب میکردم، طوری که بلد بودم..
گذاشتمش زمین..
-یه آب بزن به دست و صورتت..
روی زانوهاش نشست لب اون دریاچه کوچیک و یه مشت آب روی صورتش پاشید..
روی نقاط کثیف و خونی صورتش دست کشید و بعد با انگشتای خیسش زخم تازه ی روی گردنش رو لمس کرد..
نمیدونستم هنوز مست یا نه..
نمیدونستم قراره بابت اینکارم چه واکنشی نشون بده..
من یه احمق بودم..ولی در اون لحظه..میتونستم بفهمم که واقعا میخواد لبامو روی گردنش حرکت بدم و از خون رقیقش تغذیه کنم..

دستای خیسشو روی موهای نامرتبش کشید و بعد نفسشو بیرون دید..
اینجا هوا خیلی خنک تر و مطبوع تره.
میتونستم صدای قدمای اون عنکبوتای کوچیکو روی آب بشنوم، یا صدای حرکت باله های ماهی ها زیر آب...
و صدای تپش های قلب رز که داشت به ریتم عادی برمیگشت..
تاپ تاپ..
هر ضربان کل بدنم رو میلرزوند.
رز بسته سیگارو از جیبش کشید بیرون..
توی هوای تمیز و یکدست جنگل بوی سیگار خیلی سریع بینی آدم رو آزار میداد..
ولی رز اهمیتی نداد و اون دودای خاکستری از شکاف لباش بیرون خزید..
اونقدر محو انعکاس حلال ماه روی آب زلال دریاچه بود که متوجه نشد وقتی لباسمو از تنم بیرون آوردم و بعد شلوارمو بیرون کشیدم..
- هی چیکار میکنی؟
برگشت سمتم.
درون بدنم آتیش بود ولی پوست تنم یخ..
آب خنک کمک کرد دمای بدنم معتادل شه و اون انرژی برانگیخته بدنم رو یه نقطه جمع کرد..
بدون اینکه بفهمم تا کمر توی دریاچه فرو رفته بودم..
- چه غلطی میکنی؟
رز روی چمنا ایستاد و بهم خیره شد..
با دست خیسم موهامو به سمت بالا حالت دادم.
- بیا پیشم.
صداش زدم و اون به طور احمقانه ای سرشو تکون داد..
- بیا بیرون هری.
اون آروم زمزمه کرد..میدونست که میتونم بشنوم.
دوباره با دستام رشته های مو رو از اطراف گونه هام جمع کردم پشتم و لبخند زدم..
با حرکت لبام گفتم : بیا.

با تردید به اطرافش نگاه کرد..
کمی این پا و اون پا کرد ولی بعد کفششو در آورد و انگشتای پاشو توی آب سرد فرو برد..
لب پایینیش شروع کرد به لرزیدن و باعث شد به شدت بخوام لبشو لای دندونام فشار بدم..
بازوهاشو بغل کرد و بهم نزدیک شد..
دماغ و گونه هاش با سایه قرمز، رنگی شده بودن و سر انگشتاش داشت کبود میشد..

نگاهش به تتوهای براق ام بود ..طوری که با حرکت دادن هر عضله تتوهام جابه جا میشدن..
دستمو بردم سمت صورتش..
انگشت شصتمو روی لب پایینیش کشیدم و بی اختیار لبامو بهم مالیدم..
- خیلی زیبایی!
پوست شفافش توی شب میدرخشید و لباش پف کرده بود..
انگشتای زبرمو روی تک تک برآمدگی ها و فرورفتگی های صورتش کشیدم و اجازه دادم دستم مثل جثه عنکبوت از گردنش پایین بره
دست خیسمو از روی زخمش تا سر شونه اش کشیدم..
و وقتی انگشتام به آستین باریک لباسش رسید، اونو از روی شونه اش سر دادم پایین..
نفساش داشت سنگین میشد و چشماش تیره..
کاملا در اختیار داشتمش..
اون یکی آستینش رو هم از روی شونه اش کنار زدم و لباس به آرومی تا زیر سینه اش پایین اومد..

بلافاصله سعی کرد خودشو بپوشونه ولی دستاشو گرفتم و اونارو روی بدن خودم قرار دادم..
پیشونیمو به پیشونیش چسبوندم..
و دستامو روی دستاش حرکت دادم تا لمسم کنه..
با انگشتش خط تتوهام رو دنبال میکرد و چشماش به چشمای تاریک من دوخته شده بود..

لبامو زیر گوشش گذاشتم و تا زیر چونه اش رو با بوسه های نرم پیمودم..درست مثل حرکت یه حلزون.
سینه اش به تندی بالا و پایین میرفت و باعث میشد برخورد کمی با بدن من پیدا کنه..
قلبش به سرعت تلمبه میزد و با وجود سردی هوا، داشت عرق میکرد

-نمیخوای منو ببوسی؟

بصورت بی پروایی اینو گفت..خیلی آروم..زیر گوشم..مثل صدای بهم خوردن دو بال پرنده...

سرمو عقب بردم..
آب دهنش رو قورت داد و چشماشو انداخت پایین..
اون مست بود..نبود؟ بود؟
اون میخواست منو ببوسه..
میخواست با شلیک یه بوسه کار منو بسازه

- چرا میخوام..
چنگ زدم به موهای کوتاهش و پشونیش رو بوسیدم.
- ولی وقتی میبوسمت که مطمن باشم این بوسه از روی دوست داشتنه نه هوس.. تو منو میخوای ولی دوستمم داری؟

Slave Of The DarknessWhere stories live. Discover now