نوشیدن فایده ای نداشت..همشون هنوز جلوی چشمام بود..
فلش بک:
به بدن مرده شور برده اش خیره شده بودم..
به دهن کف کرده و چشمای سفیدش..
ولی هیچ موجی از آرامش توی بدنم هنگامه نکرد..
پس صبر کردم بیدار شه..
بیست دقیقه ای گذشت که دیدم شروع کرد به سرفه کردن..خون توی دهنشو روی زمین تف کرد و آرنجشو تکیه گاه بدنش قرار داد تا بتونه پاشه..
با دستاش غضروفای گردنش رو جا انداخت و بعد اونو به اطراف چرخوند..
چشمای آبیش از نوک کفشام تا صورت رنگ پریده ام حرکت کرد..
و به محض اینکه با حدقه های شعله ور من گره خورد..
به سمتش حمله ور شدم..
زانوهامو دو طرف کمرش گذاشتم و وزنمو روی شکمش انداختم..
مشتم به دماغش کوبیده شد و بعد مشت دیگه ام در جهت مخلاف فکشو منهدم کرد..
- ای حروم زاده
تف انداختم توی صورتش و دوباره مشتمو نثارش کردم..اون هیچ تلاشی برای دفاع از خودش نکرد و فقط منتظر بود من خسته شدم..
و البته که من از زدن این کثافت خسته نمیشدم.
ناگهان حالت چهره اش عوض شد و مشتمو توی دستش نگه داشت..
- تو میتونی تا فردا منو بزنی یا حتی منو بکشی..خونی که از لب پاره شده اش سرازیر شده بود رو مکید و بعد روی چمنا تفش کرد.
از روی خودش پسم زد و روی پاهاش ایستاد..- ولی چه اهمیتی داره..تو هیچوقت نمیتونی رز رو داشته باشی وقتی قلب کوچیکش واسه ی من میتپه.. منی که به حساب مردم.. و تو کشتیم!
اون تا خود ابدیت ازت متنفر میشه و آرزوی مرگتو میکنه... اون تورو میشکنه هری..! و تو مجبور میشی دوباره و دوباره و دوباره احساساتو خاموش کنی..
و دوباره و دوباره توی جهنم بسوزی..
نه رز سهم توئه نه عشقش..پس بزار رز با من بیاد..اون همیشه میدونه چی بگه که منو ناراحت کنه و عصبانی..
بیشتر ناراحت البته..
اون حرفاش درست بود ولی جز یه قسمت.
- لویی..تو یه چیزو فراموش کردی..
من هری استایلز ام..و اگه بگی چیزیو نمیتونم داشته باشم بهم توهین کردی.. من ازش مراقبت میکنم و بهش عشق میورزم..فقط زمان کوتاهی لازمه تا اثر انگشتای کثیفت از روی بدنش پاک شه..لویی خندید..یه خنده ناشیانه..
- هری استایلز آره؟ تو از الانشم باختی پسر..انرژیتو هدر نده..جریان خون به جوش اومده ام یک لحظه متوقف شد و ایندفعه با غلیان بیشتری به سمتش حمله کردم..
مشتم زیر قفسه سینه اش فرود اومد و باعث شد از درد روی شکمش خم شه.- حرف زدن کافیه..حالا وقتشه که فرار کنی..تا جایی که میتونی.. چون دفعه بعد که چشمم به ریختت بیوفته قلبتو از سینه ات میکشم بیرون..
با انگشت سبابه ام قلبم رو نشون کردم و قسم خوردم..
اون کمرشو راست کرد و از درد آه کشید..
با نفرت توی چشمام خیره شد و یه پوزخند عصبی زد..
- میدونی که شوخی نمیکنم.
و واقعا هم نمیکردم! میدونستم پول، شهرت و جونش واسش ارزش دارن..
خودخواه پست!
پس تهدیدم گرفت و اون برای آخرین بار به کاخم، جایی که احتمالا رز آوار غم روی سرش خراب شده بود، خیره موند..
و آخرین مکالمه مون رو پایان داد:
بازم میگم.. تو آرزو میکنی کاش میزاشتی رز با من بیاد قبل اینکه زیر بار نفرتش دفن شی.و بعد بدون اینکه چشمام بتونه حرکاتشو ضبط کنه از جلوی چشمام غیب شده..
میدونم اون عاشق رز نیست.. اون فقط عاشق خودشه و قدرتی که میتونه داشته باشه.خودمو بابت اینکه یه شانس دیگه بهش دادم تا بره پی هدفای کوچیکش سرزنش کردم.
ولی میدونم اگه میکشتمش یه لکه سیاه بزرگ دیگه روی قلبم مینداختم..
شایدم میخواستم زنده بمونه تا با چشای خودش ببینه وقتی شرایط عوض میشه..
نمیدونم..!
همیشه تصمیمام با برنامه ریزی و دلایل منطقی گرفته میشه..
ولی وقتی راجب رز ئه..
همه چی احساسی و لحظه ای اتفاق میوفته..نفس عمیقی کشیدم و کل این کشمکش ها رو از ذهنم دفع کردم..
رز هیچوقت نباید بفهمه لویی ازین حادثه جون سالم به در برده..
حلقه روشناییمو دور انگشتم چرخوندم و لبامو جویدم..
با خودم دوباره تاکید کردم.
هیچوقت نباید بفهمه!
نگاهمو به خروجی باغ انداختم تا یه بار دیگه به خودم اطمینان بدم لویی ازینجا رفته..
و دوباره به کاخ برگشتم درحالی که حرفای نیش دار لویی توی گیج گاهم منعکس میشد..
....
زمان حال:
پلکام سنگین بود و بدنم مثل یه بار کوچیک بوی الکل میداد..
بطری های مشروب دور تنم قطار شده بود..
بدنمو کمی حرکت دادم و به محض برخورد، بطری ها افتاد و کف اتاق قل خورد..
سرم درد میکرد و مزه دهنم تلخ بود..
نمیدونستم چند ساعته از مستی بیهوش شدم ولی ماه بطور بی نقصی میدرخشید و متوجهم کرد که شب شده..ناگهان بدنم اژیر شد وقتی اون بوی محرک به دماغم خورد.
بویی که به شدت واسم آشنا بود..
بوی خون.
-------------
خب همونطور که بعضیا به این نکته اشاره کردن، شکستن گردن خون آشاما اونارو نمیکشه فقط بیهوش میکنه..
چون اونا قدرت ترمیم خودشونو دارن..
سو لویی ایز بک=))
راستی خیلی خیلییی ممنون بابت کامنت هایی که میزارین ^_^ واقعا خیلی بهم انرژی میده 3>
VOCÊ ESTÁ LENDO
Slave Of The Darkness
Fanficمن بهش یه بوسه روی گونه دادم قبل اینکه به گوشش برگردم. من شاهرگی که بهش نیاز داشتم رو دیدم. با بوسیدن پوست ظریفش آمادش کردم برای کاری که قرار بود انجام بشه. دندون های نیشم از همیشه تیز تر بودن. آماده برای دریدن! من دندون هام رو توی شاهرگش فرو بردم و...