Chapter 35

2.1K 195 47
                                    

نمیدونم چند ساعت خوابیدم..
نمیدونم اصلا تونستم بخوابم یا نه..
همین الانم نمیدونم تو واقعیتم یا وهم و خیال..
دستمو به سمت بطری دراز و روی زبون خشکم برعکسش میکنم..
لعنتی..
درست وقتی فکر میکنی هیچی دیگه بدتر ازین نمیشه، مشروبت هم تموم میشه..
بدنمو از قالب کوچیک مبل میارم بیرون..
هوای خاکستری به سختی اتاق رو روشن کرده..
ولی اونقدری هست که تونستم تشخیص بدم تخت خالیه، محلی که رز روش خوابیده بود.
از جام میپرم و بدنمو نود درجه به اطراف میچرخونم و پیداش میکنم..
پشت پارچه حریری که پنجره ی بزرگ تراس رو میپوشوند، بدنش روی نرده های عریض جا خوش کرده..

پرده رو با دستم کنار زدم و پامو روی سرامیکای سرد گذاشتم..
هوا خنک بود.
آسمون گرگ و میش بود و میتونستی رایحه ی گل های یاس رو به خوبی استشمام کنی..

حالا اون حوله رو درآورده بود و وقتی نزدیکتر شدم فهمیدم یکی از پیراهن های سفید منو پوشیده..
به سختی پاهای لاغرشو میپوشوند و توی بدنش وا رفته بود.
شاید واسه اون اهمیتی نداشته و فقط میخواسته یه چیزی تنش کنه.. ولی واسه ی من..یه حس جدیدی بوجود آورد..
همیشه وقتی با رز ام غده های حسی تو بدنم سر باز میکنن و کلی حس جدید ترشح میشه..
ذوق،حسادت، دلتنگی، دوست داشتن، نگرانی، اهمیت....
من اسم همشونو بلد نیستم..فقط میتونم با قلبم لمسشون کنم..

روی نرده میشینم و پاهامو ازش آویزون میکنم..
فضای سبز یکدست جنگل..
و بعد رنگای نارنجی، بنفش، صورتی و آبی آسمون که طبقه طبقه روی هم قرار گرفتن..
درست مثل نقاشی شلخته یه بچه 7 ساله..

خیره میشم به نیم رخ صورتش..
ماهرانه سیگارو با دو انگشتش روی لباش میزاره، کام میگیره، سر سیگار میدرخشه و انبوه دود از شکاف دهنش بیرون میزنه..
انگار که این کارو صد ساله که بلده. و من آمادم که تک تک ثانیه های این صد سالو خیره شم بهش.
مثل سی دی خش داری که روی یک لحظه قفل میکنه.

هنوز یک بند از سیگارش باقی مونده بود که اونو پرت کرد پایین..مثل یک ستاره دنباله دار توی هوا چرخید و روی چمنای خیس خاموش شد..

قبل اینکه سیگار بعدیو آتیش بزنه ازم پرسید: میخوای توهم؟

و من اینقدر محوش بودم که نفهمیدم چطور جواب آره از دهنم خارج شد..
اول گذاشتش لای لبای خودش روشنش کرد بعد دادش دستم..
- خب راستش...من مطمن نیستم چطور باید...
با تردید به اون علفای فشرده شده لای کاغذ خیره شدم..
خندید..
- بکشش بالا.. کاری نداره.
به قول خودش "کشیدمش بالا" و اون دودای داغ تا ته ریه هامو سوزوند..
شروع کردم به سرفه کردن و روی ریتم سرفه هام خندید

اون خیلی آروم و بیخیال شده بود.این حالتش منو میترسوند

- اولش اینطوریه..یه بار دیگه امتحان کن..

یه کام دیگه گرفتم و ایندفعه موفق تر بودم..
دستشو کشید لای موهای کوتاهش و بعد یه سیگار دیگرو گوشه لباش قرار داد.
- بس نیست؟
سیگارشو روشن کرد و سعی کرد بدون اینکه از بین لباش بیوفته حرف بزنه.
- آرومم میکنه.

Slave Of The DarknessDonde viven las historias. Descúbrelo ahora