.احساسات مثل سنگای رسوبی از چندین لایه تشکیل شدن، لایه هایی که جهت همشون یه سمته پس ما کار خودمونو راحت میکنیم و یه اسم کلی روشون میزاریم؛ دوست داشتن،نفرت،انزجار،عشق..
در نگاه اول اینا فقط کلماتی هستند که ما فکر میکنیم به خوبی میشناسیمشون..
ولی بد نیست یاد آوری کنم فرق داره وقتی کسی رو دوست داری، یا اینکه نمیتونی بدون اون زندگی کنی..
وقتی به فردی احساس نیاز میکنی، الزاما عاشقش نیستی..
شاید وقتی بدنتو لمس میکنه زیر دلت بهم بپیچه و به شدت بخوای لبای داغشو ببوسی..
ولی وقتی در آرامش نشستین و چای مینوشین هم عواطفت نسبت بهش برانگیخته میشه؟درمورد بعضی انسان ها خیلی ساده عمل میکنه..
دختر خوبیه، پس دوستش دارم.
اون پسر بهم بدی کرد، پس دوستش ندارم.اون پسر بدیه و منو اذیت کرد، ولی من دوستش دارم!!!
این "ولی" کل زنجیره رو بهم میزنه.روند تجزیه و تحلیل بخاطر خماری توی مغز رز کند شده بود..
قرنیه چشماش گشاد و تنگ میشد..
اون بیشتر ازون گیج بود تا بتونه لایه های عواطفش رو جدا کنه و ببینه حس واقعیش نسبت به هیولای ترسناک قصه ها چیه..این منو میترسوند وقتی جای خاطرات توی مغزش درد میگیرفت..
خاطره گریه های شبانه اش، بخاطر زجری که من عاملش بودم..
مثل یه زخم دردناک که هیچوقت از شرش خلاص نمیشی..حتی اگه سعی کنی اونو از پوستت جدا کنی، اون دوباره بصورت وسیعتر رشد میکنه..
درست مثل موج های دایره وار.تو هیچوقت نمیتونی مسیر درست رو پیدا کنی..
بین عشق و نفرت تنی از احساسات وجود نداره..
فقط یه خط باریکه..
که بعضی وقتا خودتم نمیدونی پات کدوم طرف مرزه و یه شب بعد از عشق بازی با معشوقه ات کارش رو با یه کلت خلاص میکنی .دستمو گذاشتم روی گونه اش و چشماشو بست..
من رز رو داشتم..
با جسم و روح عریان..
بدون هیچ حائل و فاصله ای..
یه کلمه کافی بود تا مثل تار عنکبوت دورش تنیده بشم..ولی اون هنوز داشت فکر میکرد..
گیج و مضطرب..
میتونست اونقدر بخشنده باشه که خوبی هارو توی این بدن آلوده به گناه پیدا کنه؟
روحی که سیاهی ازش چکه میکنه رو پاک کنه؟دستاش دوباره داشت منو لمس میکرد..انگشتش گودی زیر چشمم رو نوازش کرد..موهای ریز بالای لبم..و بعد لاله ی گوشم..
دنبال واقعیت میگشت..
ولی کدوم واقعیه؟
هری استایلز عاشق؟ یا هری استایلز ارباب؟
یا تلفیقی از هردو؟"اون از بار اول که تورو دید عاشقت شد بدون اینکه بدونه"
حتی حالا هم نمیدونه..
نمیدونه که چرا انگشتاش مثل شاخه ی درخت روی صورتم رشد میکنه و چشماش از مرور اجزای صورتم خسته نمیشه..
اون فقط قلبشو دنبال میکنه قبل ازینکه مستی الکل از سرش بپره و منطق یادش بیاره که من در دنیای واقعی چه نقشی دارم و چه بلایی به سرش آوردم..
VOCÊ ESTÁ LENDO
Slave Of The Darkness
Fanficمن بهش یه بوسه روی گونه دادم قبل اینکه به گوشش برگردم. من شاهرگی که بهش نیاز داشتم رو دیدم. با بوسیدن پوست ظریفش آمادش کردم برای کاری که قرار بود انجام بشه. دندون های نیشم از همیشه تیز تر بودن. آماده برای دریدن! من دندون هام رو توی شاهرگش فرو بردم و...