هری سریع شروع کرد به دویدن و خیلی سریع از جلوی چشمام محو شد..احتمالا نمیخواست مثل یک احمق بنظر برسه..
لویی دستاشو زیر زانوهام قفل کرد و با سرعت دوید..
از نگاه هری:
من سعی کردم نسبت به رز و لویی که پشت سرم حرکت میکردن بی تفاوت باشم..
هوا کاملا تاریک شده بود و حضور ماه بهم قدرت میداد..
ما جلوی کلابی که جمیعت ازدحام کرده بود ایستادیم ..
لویی رفت جلو و در گوش دختری که جلوی درورودی یه لیست رو چک میکرد چیزی گفت.. اون لبخند زد و مانع رو کنار زد تا ما وارد کلاب شیم.
درست تو مدتی که من خودمو توی اون کاخ لعنتی حبس کرده بودم لویی بین تموم افراد شهر نفوذ پیدا کرده بود .
من میتونستم برق شوق رو تو چشمای درخشان رز ببینم و این باعث میشد خودمم به هیجان بیوفتم.
ما وارد اون ساختمون شدیم و من بلافاصله راهمو به سمت پیشخون باز کردم..
من به دختر جوونی که یه تیکه پارچه رو روی یه بطری مات میکشید نگاه کردم و بعد به بوفه پشت سرش..
روی قفسه بطری های رنگارنگی بود که اسم همشون برام ناآشنا بود..از آخرین باری که اومدم بار نوشیدنی ها کاملا تغییر کرده.. من طبق عادتم ودکا سفارش دادم ولی اون دختر حرفمو نشنیده گرفت..بی ادب!
قبل ازینکه من از تن خشن صدام استفاده کنم یه صدا از پشتم گفت: دوتا تریپل ایکس بهشت.
لویی دوستانه زد پشتم و کنارم نشست و بهم چشمک زد و من فقط میخوام سرشو به بوفه روبروم بکوبونم وقتی این رفتارای تصعنی ازش سر میزنه..
درسته سالهاست که ازون قضیه میگذره ولی من هیچوقت نمیتونم عمیقا ببخشمش حتی اگه اون تنها "دوستی" باشه که واسم مونده از بین اون جامعه خون آشامی. البته اگه بشه اسمشو دوست گذاشت..اون فقط وارد صحنه زندگیم میشه و گند میزنه به همه چی ..
مدام سعی میکنه رشته ی پاره شده ی برادریمونو ترمیم کنه ولی من میدونم اینا همش مصنوعیه .. و البته که برای نزدیک شدن به رزه..
من نمیتونم طوری که اون با چشماش رز رو دنبال میکنه نادیده بگیرم..
زن دوتا شات روبرومون رو با مایع آبی رنگی پر کرد..یه لیمو گوشه لیوان گذاشت و با قالب یخ و نی نوشیدنی رو کامل کرد.
روی میز هلشون داد به سمتمون.
لیوان سرد رو با دستم لمس کردم و به لبم نزدیکش کردم.
لویی تو یه ضرب لیوانو بالا کشید و دور دهنشو با آسیتنش پاک کرد.لیوانو روی میز کوبید و دستشو جلوی دهنش گذاشت و به زن چیزایی زیر لب گفت..ولی من شنیدم.
ـ هوای این دوستمو داشته باش..توریسته!
من با طعنه گفتم: ممنون واقعا.
و برای لویی پشت چشم نازک کردم که بخاطر عینک دودی ای که زده بودم ندید.با عجله به سمت جایی که مردم ازدحام کرده بودن رفت.
فضای کلاب پر دود بود و همه چیزو از پشت مه غلیظی میدیدم. از دفعه قبلی که کلاب اومده بودم دختر ها برهنه تر شده بودن و فقط یه تکه پارچه نازک بدنشون رو میپوشوند.
و حتی دخترهایی که درست وسط کلاب به فاک میرفتن.
هرزه ها!
دهنمو با مایع آبی رنگ پر کردم..درصد الکلش خیلی بالا نبود و مزه عجیبی داشت..منو یاد آدامس انگور انداخت..
خوشم اومد و یکی دیگه هم سفارش دادم.
خواننده ای که معلوم نبود مرده یا زن و نصف سرش کچل بود موهای قرمزشو یه طرف سرش انداخته بود و توی میکروفون صدای نکره اش رو داد میزد و من خیلی خودمو کنترل کردم تا نرم و یه چنگال توی تارای صوتیش فرو نکنم..
صدای گیتار برقی سرسام آور بود..
همراه با اون سرها به سمت بالا و پایین جنون آمیز حرکت میکرد و بدن ها با عرق پوشیده شده بود.
جلوی استیج دختر و پسرهای مست توی هم میلولیدن و مشتشونو تو هوا میکوبیدن..
با کلافگی لبه سرد لیوانو روی لب پایینیم میکشیدم و به مردمی نگاه میکردم که مغزشون دیگه نمیتونست اونا رو کنترل کنه..
ولی با دیدن فردی بین انبوه جمعیت چشمام برق زد.
بدن ظریف رز بین جمعیت داشت فشرده میشد و اون به سختی حرکت میکرد..
نور افکن ها روی موهای براق مشکیش درخشندگی هایی به رنگ صورتی آبی و سبز درست کرده بودن.
اون دستاشو بالا برد و توی هوا تکونشون داد و من داشتم از تماشا کردن ریز ریز حرکاتش لذت میبردم که فرشته نحسی وارد صحنه شد.
لویی کف دستاشو از پشت دو طرف پهلو های رز گذاشت..
رز متوجه شد ولی عکس العملی نشون نداد و همچنان داشت گردنشو با ریتم موزیک حرکت میداد.
دستای لویی پیشروی کرد و دور شکم اسکایلر قفل شد..اونو عقب کشید و به بدن خودش چسبوند و خون توی رگام به جوش اومد.
عینکو روی دماغم فشار دادم و دیدم چطور رز دستاش رو که توی هوا بود رو آورد پایین و از پشت دور گردن لویی انداخت..
دوتاشون باهم کمی حرکت کردن تا اینکه رز به سمت لویی برگشت.. به سختی میتونست تعادلشو حفظ کنه چون مست بود..ولی لویی نه، اون لعنتی دقیقا میدونست داره چه غلطی میکنه..
لویی دستاشو توی جیب پشتی شلوارک رز فرو برد..چشماش خط بود و اون لبخند فریبنده از رو لباش پاک نمیشد ..
لباش از هم باز شد و کلمات از دهنش بیرون پریدن.
من میخواستم تارای صوتی اون موجود مزخرف دوجنسه که روی استیج بالا پایین میپرید رو پاره کنم بخاطر اینکه نمیزاشت حرفاشون رو بشنوم.
لویی صورتشو به صورت رز نزدیک کرد و قلبم که توی دهنم بود افتاد تو شکمم وقتی مطمن شدم نمیخواد ببوستش.
رز جواب لویی رو کوتاه و مختصر میداد و گهگاهی لبخند میزد.
من تمام هیاهو و جمعیت اطرافمو حذف کردم و سعی کردم فقط روی اون دوتا زوم کنم..
لویی خم شد و من بین جمعیت گمش کردم و رز سرجاش کمی تکون خورد..نفهمیدم دارن چیکار میکنن تا وقتی رز قدش از حد معمولی بلند تر شد و من کله لویی رو بین پاهای رز دیدم.
لویی رز رو روی شونه هاش سوار کرد و دستاشو دور رون پاش حلقه کرد و همراه اون حس کردم دستی رو گلوم سنگینی میکنه..
رز دستاشو برد توی هوا و شروع کرد به دست زدن..
اون لبخند از ته دل هیچوقت از روی لبش پاک نشد..چیزی که هیچوقت من نتونستم بهش بدم..
تنها چیزی که من میتونم به کسی ببخشم درد و غصه است..
رز سرشو به سمت پایین خم کرد و لویی گردنشو به سمت عقب..
دستاشو برد بالا و مثل یک صلیب دستای رز رو توی هوا گرفت..
من طعم ترشی بدی رو ته گلوم حس کردم وقتی دیدم لبای لویی آروم از چونه رز بالا رفت و روی لبای اون فشرده شد..
------------------
همونطور که میبینید داستان از پیج مهسا به پیج خودم انتقال داده شد..
من واقن بابت اون همه ووت و سین که همشون از بین رفت ناراحت شدم..
خواهش میکنم کمک کنین دوباره بیاد بالا.
لاو یو <سه
KAMU SEDANG MEMBACA
Slave Of The Darkness
Fiksi Penggemarمن بهش یه بوسه روی گونه دادم قبل اینکه به گوشش برگردم. من شاهرگی که بهش نیاز داشتم رو دیدم. با بوسیدن پوست ظریفش آمادش کردم برای کاری که قرار بود انجام بشه. دندون های نیشم از همیشه تیز تر بودن. آماده برای دریدن! من دندون هام رو توی شاهرگش فرو بردم و...