۴۴.وارث

870 208 178
                                    

د.ا.د لوییس:
آب دهنم رو قورت دادم و دنبالش رفتم. دم در اصطبل با دست‌های گره زده روی سینه منتظر ایستاده و با پا روی زمین ضرب گرفته بود. سرم رو پایین انداختم که نگاهمون با هم برخورد نکنه. جلو رفتم. من رو توی اصطبل هل داد و قبل از این که بفهمم چه خبره یه چک آبدار زیر گوشم خوابوند و داد زد: «اصلاً ازت انتظار نداشتم لوییس! باورم نمی‌شه!»

هاج و واج نگاهش کردم. دستم رو روی صورتم گذاشتم و با لکنت پرسیدم: «م‍... مگه م‍... من چ‍... چی... کار کردم؟»

رگ‌های گردنش بیرون زده و صورتش سرخ شده بود: «تو دستمزدت رو پس‌انداز نکرده بودی. چون هر ماه به مادرت می‌دادیش. پائولا خودش به من گفت. روی هم رفته خیلی کم‌تر از پولی بود که به من دادی. پس اون لعنتی چیه؟»

-«ملّاک برای رسوندن نامه‌اش بهم داد.»

-«اوه راستی؟؟؟؟؟»

بدون هیچ هشداری یهو سمت من یورش آورد، یقه‌ام رو گرفت و محکم کشید. قبل از این که توی این وضعمون لباسم هم پاره بشه خودم خم شدم، دست‌هام رو بالای سرم گرفتم تا پیرهنم رو راحت بیرون بکشه. موهام رو گرفت و مجبورم کرد زانو بزنم: «دراز بکش.»

روی آرنج‌هام افتادم. آخه مگه من چی کار کردم؟؟؟ شلّاق رو دور دستش پیچید، سراغ من اومد و بالا بردش. از زیر دستش فرار کردم و ضربه‌ای که قرار بود روی کمر من فرود بیاد شترق روی زمین خورد.

عربده زد: «برگرد این جا لوییس!»

پشت تیرک اصطبل دویدم و داد زدم: «د آخه دست کم بگو چرا؟»

دنبالم افتاد. تیرک رو دور زدم و ازش فاصله گرفتم. نعره زد: «به خاطر سه روز سفر بهت این همه پول دادن؟»

گیج شده بودم: «خ‍... خوب... آره... این که زدن نداره! من فکر کردم خوشحال می‌شی.»

-«خوشحال؟؟؟ به مال مردم دست درازی کردی و انتظار داشتی من خوشحال بشم؟؟؟»

چشم‌هام از حدقه بیرون زد. ناباورانه فریاد کشیدم: «من دزد نیستم!»

دوباره سعی کرد بگیرتم ولی من فرار کردم. مثل اسب دور تیرک اصطبل چهارنعل می‌دویدیم و هوار می‌کشیدیم.

-«یه عمر مثل پسر خودم، توی خونه‌ام نگهت داشتم غافل از این که آقا پسر دزد تشریف دارن! حرومزاده!»

خسته شدم از این که هر روز یه تهمت تازه بهم می‌زنه. دیگه انگ زدنش از حد تحمّلم خارجه! ولی این که می‌خواد بزنتم نشونه‌ی خوبیه. یعنی هنوز قصد نداره از خونه بیرونم کنه.

در حالی که می‌دویدم داد زدم: «چرا نمی‌فهمی؟؟؟ بهت گفتم من دزد نیستم! اگر از گشنگی بمیرم، باز هم از کسی دزدی نمی‌کنم. قسم می‌خورم! به مری! به جوزف! به مسیح! به تمام مقدساتت قسم! من دزد نیستم!!!»

Half-BloodWhere stories live. Discover now