Zayn pov:
با تمام توانم میدویدم.
نفس نفس میزدم و ریه هام می سوخت.
صدای اشنایی منو از دوییدن متوقف کرد."زین!"
این صدای هری بود.
"هری! خودتی؟"
" اره زین خودمم. بیا، بیا اینجا."
لحن حرف زدنش یه طوری بود، نگاهش هم نگاههای همیشگی نبود.
"کجا داری میری زین؟"
"هری اونا فهمیدن، همهچی و درباره ی منو تو فهمیدن. باید فرار کنیم."
خواستم از اونجا دور شم ولی هری مچ دستامو گرفت و مانع رفتن من شد.
"تو جایی نمیری زین!"
"هری چی داری میگی؟ اونا مارو میکشونن به میز دادگاه."
"ما نه، تو."
"منظورت چیه؟"
"من هیچوقت عاشقت نبودم، اینا همش یه برنامه بود تا تورو نابود کنیم."
تلاش کردم مچم رو از دستش ازاد کنم. صدای پاهای زیادی که دارن به سمتم هجوم میارن برام وحشتناک بود.
مثل گله ای از اسب ها بودن که ازاد شدن و همشون باهم دارم به سمتم میان.....فریاد کشیدم و از خواب پریدم.
عرق کرده بودم و نفس نفس میزدم. فریادم باعث شد چند تا پرستارو به اتاق بکشونم."چه اتفاقی افتاده؟ حالت خوبه؟"
پرستارا عین کَرکَس روم افتاده بودن و راه نفس کشیدنم رو مسدود کرده بودن. با دست پسشون زدم.
"نمیتونم نفس بکشم برید اونور، برید اونور."
یکیشون یه لیوان اب بهم داد. لیوان آبو تا ته سر کشیدم.
"چه اتفاقی افتاده؟"
"لازمه زنگ بزنیم دکتر استایلز؟"
"نه، لازم نیس من فقط خواب دیدم.ساعت....ساعت چنده؟"
"ساعت از 3 گذشته."
"باشه ممنون."
"حالت الان بهتره؟"
"اره، اره حالا هم میخوام استراحت کنم."
همشون بدون هیچ حرفی از اتاق رفتن بیرون. روتخت دراز کشیدم و به اون کابوسی که دیدم فکر کردم.
مفهومش چی میتونه باشه؟
نکنه همه ی اینا یه نقشهاس؟
اگه فرار کنیم چه اتفاقی برامون میوفته؟
اگه....اگه من هری رو از دست بدم چی؟
اگه قبل از فرار این موضوع فاش بشه و جفتمون تو دردسر بیوفتیم چی؟
از استرس تپش قلب گرفتم. دستام میلرزید.
سعی کردم بخوابم تا از دست این افکار مزاحم خلاص شم.
□○□Harry pov:
" داستان تو و زین خیلی داستان قشنگیه هری. دوتا دیوونه گیر هم افتادن."
YOU ARE READING
Listen To My Heartbeat<By:Sarah.Styles[Z.S]
Fanfiction[Completed] جایی که من زندگی میکردم گرایش به هم جنس خود یه مریضی بود. من دکتر بودم و باید چنین افرادی رو تغییر میدادم اما من خودم جزو این افرادم . . .