_19_

377 83 1
                                    

Harry pov:

دلیلی نداشت تریشیا بخواد بره پیش ماهون مگر اینکه بخواد از من شکایت کنه و این یعنی جدایی منو زین....

قبل از اینکه بخوام برم تو اتاق ماهون یه پرستار جلوی منو گرفت.

"شرمنده دکتر ولی اقای ماهون گفتن نزارم کسی وارد اتاقشون بشه."

"کار واجبی دارم."

"من نمیتونم اجازه بدم شما وارد اتاق شین!"

میخواستم سرش داد بزنم که در باز شددو تریشیا و ماهون از اتاق اومدن بیرون.

"هری! همین الان داشتیم در مورد تو با خانم مالیک صحبت میکردیم."

بی روح نگاش کردم.

"دکتر، من دیگه مزاحمتون نمیشم. خداحافظ."

ماهون و تریشیا از هم خدافظی کردن و تریشیا رفت.

"خب استایلز، کاری داشتی‌ که اومدی جلو دفترم؟"

"فکر کنم من حق اینو دارم که بدونم مادر بیمارم چه چیزی رو با شما درمیون گذاشته و من خبر ندارم."

"داری زود قضاوت میکنی. خانم مالیک فقط اومدن ازم تشکر کردن و از تو کلی تعریف کردن."

"همممم باشه شوخی جالبی بود. خانم مالیک دقیقا چی گفت؟"

"عوض شدی هری! همینایی که گفتم رو بهم گفتن. و اینکه اون ادم زود جوش میاره."

"منم اگه برن رو مخم زود جوش میارم و باید بگم که اون ادم اسم داره، زین!
همه کسایی‌وکه اینجان با ما یکین فقط اومدن اینجا تا ما کمکشون کنیم.
کمکشون کنیم تا زندگی بهتری داشته باشن. اونا مریض نیستن نیاز به کمک دارن فقط همین. از صحبت با شما خوشحال شدم."

این رو گفتم و رفتم. اروم اروم راهروی طولانی رو طی‌ میکردم تا برم پیش زین

"دکتر، به موقع خبرتون کردم؟"
این صدای کوپر بود.

"اره کوپر، ممنونم ازت."

"کاری نکردم وظیفم بود به هرحال شما تنها کسی هستین که با من هم عقیده هستین."

گنگ نگاش کردم. منظورش چی بود؟

"درچه مورد!؟"

"آاااممم خب، همینکه افرادی مثل... مثل اقای مالیک مریض نیستن."

کوپر مظلوم بود، برای همین تصمیم گرفتم یکم اذیتش کنم.

"بگو ببینم، برای چی توام این عقیده رو داری؟ نکنه توام مثل مالیکی؟"

رنگش چنان پرید که با روپوشی که تنش بود همرنگ شد.

"ن....نه....نه د‌...دک.....دکتر، چرا این......اینطور فک میک....میکنین؟"

اخ هری! از کی تاحالا تو انقدر بیشعور شدی که اینطوری یه پسر مظلومو میترسونی.
خیلی سعی کردم جلو خنده‌ام رو بگیرم ولی نشد، زدم زیر خنده. انقدر خندیدم که اشک تو جشمام جمع شد. موهام که توصورتم ریخته شده بودو با دستم بالا دادم.

"هی کوپر، بیخیال فقط‌ یه شوخی بود."

کوپر پوفی کرد با اخم ریزی نگام کرد. مطمئن بودم اگه به خاطر شغلش و احترامی که به من داشت نبود الان منو له کرده بود و بهش حق میدادم.

"ببخشید دکتر ولی شوخی مسخره ای بود."

"شاید برای تو مسخره بود ولی دیدی که چقدر من خندیدم. ناراحت که نشدی؟"

اخماشو باز کرد و یه لبخند ریز زد.

"نه دکتر، ناراحت نشدم."

دستمو رو شونش گذاشتم.

"خوشحالم که ناراحت نشدی."

این رو گفتم و به سمت اتاق زین حرکت کردم. در اتاقو باز کردم. نگران بنظر میومد
.
"تو حالت خوبه زین؟"

"استرس بدی افتاد به جونم. نگرانت شده بودم."

به سمتش رفتمو بغلش کردم و تو بغلم فشارش دادم.

"من حالم خوبه، نگرانیت بیخود بود و مطمئنم که بخاطر خوابی که دیدی نگرانم شدی. خب، نمیخوای راجب خوابی که دیدی باهام حرف بزنی؟"

رو تخت نشست، منم کنارش نشستم.

"خواب وحشتناکی بود هری. همه دنبالم بودن تا منو محکوم کنن، تو تاریکی میدوییدم؛ تو صدام کردی. صدات، چهرت همه چی خود خودت بود اما....اما چشمات! چشمات چشمای تو نبودن.
توی عمقشون خطرو حس میکردم. حالت نگاهت و....و اخلاقت، اون تو نبودی.
اون ادمی که جلو روم بود فقط‌ قابی که به صورتش زده بود شکل تو بوددو..‌.."

"وای زین جون به لبم کردی، میگی اخرش چی شد یا نه؟"

"آاااامممم، باشه. بعد تو مچ منو گرفتی، نذاشتی برم. گفتم توام مثل من گیر میوفتی و....و تو گفتی که همه اینا یه نقشه بوده تا...."

نذاشتم حرفشو ادامه بده و پریدم وسط حرفش.

"تو....تو واقعا فکر کردی من ولت میکنم زین؟ نه، نه این فکرهارو از سرت بیرون کن.
من دوست دارم. من هیچوقت تنهات نمیزارم و همیشه باهات میمونم.
بهت قول میدم."

به چشمام خیره شده بود. لبخند خاصی‌ زد و اومد جلو. چشمام رو بستم و از گرمای لبش‌ روی لبام لذت بردم.

سرم رو روی سینش گزاشتم و تونستم صدای قلبشو بشنوم.
بغلش یه حس....نمیدونم چجوری بگم مث رویا بود.
غیر قابل توصیف! دستهاشو تو موهام برد و نوازششون کرد و درست تو همون لحظه بود که من معنای واقعی ارامشو فهمیدم.....

■●■
دستتون درد نکنه که میخونین دوستان*-*
مثل همیشه بابت تاخیر شرمنده‌ام و یه خواهشی دارم
کسایی تو این دنیا هستن که بزرگترین حسرت زندگیشون یه‌کم ارامشه
بیایم هممون برای همه کسایی که زندگیشون سخت میگذره دعا کنیم دعا کنیم تا اونام طعم ارامش رو بچشن دعا کنیم تا اونام یه شب رو با خیال راحت بخوابن
♡.♡

Listen To My Heartbeat<By:Sarah.Styles[Z.S]Место, где живут истории. Откройте их для себя