_48_

316 75 18
                                    

Harry pove:

درو باز کردم، یه خانم بود.
"بفرمایید؟"

"من با زین کار داشتم، هستش؟"

این دیگه کی بود؟
با تعجب نگاش کردم. وقتی به خودم اومدم که زین پشت سرم وایساده بود.

"دنیا!"

اینو گفت و رفت سمتشو بغلش کرد، وتف؟؟!!
دنیا دیگه کی بود؟

"خیلی خوشحالم که میبینمت. حالت خوبه؟"

"منم خیلی خوشحالم. اره عالیم تو چی؟ بقیه؟ اونا خوبن؟ راحت تونستی اینجارو پیدا کنی؟"

"اره خوبن ولی خب نبودت خیلی حس میشه و هر از چند گاهی بابا به مامان غر میزنه."

اوووو پس خواهرش بود حالا فهمیدم زین برا چی سرش‌ تو گوشی بود و مشکوک بازی در میاورد.

"زین نمیخوای از‌خواهرت دعوت کنی که بیاد تو؟"

"اوو فراموش کردم. هری‌ این خواهرم دنیا، دنیا هری که فکر کنم باهاش اشناییت داری."

"اره یه چیزایی گفته بودی. خوشبختم."

"همچنین."

صدای داد لویی از تو خونه اومد.
"معلومه کدوم گوری هستین؟ کی پشت دره؟"

لعنتی باید یکی جلو دهن لویی و بگیره تا ابرومونو نبرده. رفتم تو خونه.

ل-"کی بود؟ کدوم گوری‌ بودی؟ زین کو؟"

ه-"دونه دونه، خواهر زین اومده."

ل-"وتف؟! خواهرش؟"

ه_"هیس خفه شو."

ج-"هری!"

ه-"بله؟"

ج-"فحش نده."

ل-"نمیفهمه دیگه جما بیشعوره."

تا اومدم چیزی بگم زین و دنیا اومدن.
زین دنیا رو به لو و جما معرفی کرد و دوتا دخترا شروع کردن به گپ زدن، سرمو که چرخوندم دیدم لویی زین رو گرفته دنبال خودش کشوند سمت اتاق.

منم دنبالشون رفتم در اتاقو باز کردم که دیدم دارن جروبحث میکنن.

"تو عقلتو از دست دادی زین؟
اگه تو دردسر بیوفتی چه گهی میخوای بخوری؟"

"چی داری میگی تو؟"

"مرتیکه دیکهد اگه خواهرت لوت بده چی؟"

"کامان مگه من قاچاقچی فراری‌ام؟
من فقط از یه بیمارستان فرار کردم."

"اگه به خوانوادت بگه؟ دیکهد احمق ازت متنفرم"

"هر کوفتی که‌ از دهنت میاد بیرون هیچ ارزشی نداره و فقط یه تیکه گهه."

"زین مالیک!"

"..... اشعال کثافت خراب."

"شماها نمیخواین بس کنید؟
لو اون حتما یه چیزی میدونه که اینکارو کرده. فکر کردی مثل تو بی عقله؟"

"تو خفه شو هری.
خود دانید از ما گفتن بود."

"نگران نباش من به دنیا مثل چشمام اعتماد دارم."

"هوووف اوکی."

لو اینو گفت و از اتاق رفت بیرون.
"یه سوال بپرسم؟"

"حتما"

"چرا گفتی دنیا بیاد؟"

"خب قبل‌ تصادفمون یعنی از همون روز اول من باهاش در ارتباط بودم و بهش سپرده بودم که بعضی از کارای من انجام بده
بعدش تو تصادف کردی و یکم کار عقب افتاد برای همین گفتم بیاد اینجا."

"اها"

"آره نگران هیچی نباش."

"نگران که نیستم فقط‌ سوال واسم پیش اومد که الان حل شد."

"خوبه."
...........

Zayn pove:

تا غروب دخترا کلی باهم گپ زدن منو لویی هم چندتا خاطره برای هری گفتیم و تا اون پازل توی ذهنش کامل شه.
بعد از اون لویی رفت بیرون، هری و جما باهم حرف میزدن و منم رفتم سراغ دنیا

"خب دنیا نظرت راجبش چیه؟"

"خب اون خیلی جذابه. از تو بعید بود با اون سلیقه‌ات همچین کسی و انتخاب کنی."

" من همیشه خوش سلیقه بودم فکر کنم الان دلیل انتخابم‌رو فهمیده باشی."

"هرکسی بود عاشق هری میشد ولی سوال اینجاست که چرا اون عاشق تو شد."

"خیلی خب دیگه بسه هی هیچی نمیگم.
خب بگو ببینم تو این مدت چیکارا کردی؟"

" هیچی همون کارایی که گفته بودی و انجام دادم. خونت و با کمک بابا فروختیم وسایلتو هم جمع کردیم گذاشتیم تو انبار."

"رز چی؟ با اون چیکار کردی؟"

"رز؟ همون موتور مزخرفت و میگی؟"

"هووو بش توهین نکن."

"خیلی خب بابا. هیچی به بچه ها سپردم که با بدبختی واست بفرستنش."

"خب خیالم راحت شد، شاید تو اینده از زدن این حرفم پشیمون شم اما...... اما ازت ممنونم دنیا اگه تو نبودی کارام سخت تر میشد."

"یه برادر که بیشتر ندارم برای همین هرکاری واسش میکنم."

درجواب این حرفش بهش لبخند زدم. خوش حال بودم که تو اوج تنهاییم دنیا منو ترک نکردو بهم کمک کرد.
و از اون بیشتر خوشحال بودم که هری روز به روز حالش بهتر میشد و ما میتونستیم هرچی زودتر سروسامون بگیریم....

■●■

انقدری که لو تو این فف گفته دیکهد من تو زندگیم نگفتم گشنمه😐😂😂
به پارتهای اخر نزدیک میشیم، ووت های هر پارت به پونزده برسه پارت بعدو میزارم، روش خوبی برای سر به راه کردن منه بیتربیته.
مرسی که تحملم‌ میکنین😂🖤

Listen To My Heartbeat<By:Sarah.Styles[Z.S]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang