Zayn pove:
لویی به بازوم یه ضربه زد و با سر به نایل و کوپر اشاره کرد که داشتن ریز حرف میزدن و میخندیدن.
چشم غرهای به لویی رفتم که دیگه صداش درنیاد."چته؟ چرا اینطوری نگاه میکنی؟"
نفس عمیقی کشیدم، خیلی تلاش کردم ارامش خودمو حفظ کنم.
"لویی ازت خواهش میکنم خفه شو""اما..."
"لویی! "
"حال بهم زن."
به هری نگاه کردم که دیدم داره با لبخند خاصی نگام میکنه.
دنیا هم که با جما خیلی صمیمی شده بود میپیچونن و میرن بیرون و مارو تنها میزارن."خب جوجه اردک زشت چه خبرا خوش میگذره بدون منو هری؟ رفیق جدیدم که پیدا کردی."
"لویی چرا چرت میگی؟ رفیق جدید چیه؟ من زندگی عادی خودم و دارم حتی بهترم چون موجودی مثل تو رو مخم راه نمیره."
هری به کوپر خیره شده بودو چیزی نمیگفت. مطمئنم بودم که دنبال یه چیزی تو ذهنش میگشت که توی اون کوپر هم وجود داره.
"هری بهتر شدی نه؟ مطمئنم منو یادت نمیاد."
"کامان نایل خاطرات منو تو خیلی واضح تر از اون چیزی هست که فکرشو میکنی، حتی به خوبی یادمه که جوجه صدات میکردم عصبانی میشدی."
هری روبه کوپر هم گفت:
"کوپر اگه اشتباه نکنم اسم کوچیکت ویلیام بود، درسته؟"کوپر از اینکه هری اونو به یاد داشت ذوق کرد و با لبخند نگاش کرد.
"بله دکتر درسته."
"هی نه اینجا بیمارستانه که منو دکتر صدا میکنی نه اینکه ارتباط قبلمون با الان یکیه فقط هری ""سخت هست اما.... باشه هری."
من بین نایل و لویی نشسته بودم که لو گفت:
"هی نایل.""چیه لویی؟"
"چطوری مخشو زدی؟"
نایل که از همه جا بی خبر بود حیرت زده پرسید:
"مخ کی؟ از چی داریحرف میزنی؟""منو نپیچون من که میدونم بین تو و کوپر یه خبرایی هست.
شما هم مثل زین و هری"نایل تازه فهمید چه خبره صورت سفیدش رنگ عوض کرد و قرمز شد. اصلا فکر نمیکردم که نایل هم عصبانی میشه.
"گوش کن لویی منو ویلیام دوتا دوست معمولی ایم الکی حرف مفت نزن که میزنم تو ذهنت."
"پس چرا ویلیام صداش میکنی؟"
من که تا اون لحظه فقط نظاره گر بودم پریدم بین حرفشون.
"لویییی چه ربطی داره؟ مثل این میمونه که من تو رو تاملینسون صدا بزنم.
خب حتما خوشش نمیاد به فامیلی صداش بزنیم.
همه چیو بهم ربط نده.""تو دخالت نکن، تو چشاتو رو واقعیت بستی."
"لویی خفه شو."
"هرچقد دلت میخاد انکار کن نایل ولی من مطمئنم که بین شما دوتا یه چیزی هست."
نایل خواست جواب لو رو بده که من نذاشتم چون مطمئن بودم که تا صبح این بحث ادامه پیدا میکرد. نایل بلند شد تا بره یه لیوان اب بخوره.
"تو برای چی انقد حرف مفت میزنی لویی؟"
"دخالت نکن اولا، دوما اونم مثل هری، اول مقاومت میکنه بعدا یهو رو میکنه."
"هری با نایل خیلی فرق داره."
"هیچ فرقی ندارن جفتشون احمقن."
چپ چپ نگاش کردم پررو تر از این حرفا بود اونم خیره بهم نگاه کرد.
چشمامو چرخوندمو به هری نگاه کردم که داشت با ویلیام خاطراتشونو مرور میکردن.هری دیگه تقریبا خوب شده بود.
خیلی چیزا رو به یاد اورده بود با دکترش هم در تماس بودم.
یه چند جلسه پیش مشاورای مخصوص میره و بهبود کامل پیدا میکنه و اون موقع میتونیم یه زندگی اروم و بی سروصدا تشکیل بدیم....■●■
YOU ARE READING
Listen To My Heartbeat<By:Sarah.Styles[Z.S]
Fanfiction[Completed] جایی که من زندگی میکردم گرایش به هم جنس خود یه مریضی بود. من دکتر بودم و باید چنین افرادی رو تغییر میدادم اما من خودم جزو این افرادم . . .