_55_

296 53 10
                                    

*Next week*

Harry pove:

واقعا نمیدونستم اگه نایل رو نداشتم کی کارای منو انجام میداد و انقدر کمکم میکرد.
نایل خونه و وسایل به درد نخورم رو با هزار بدبختی فروخت، وسایل دیگه مثل پرونده و مدارک پزشکی و اینجور‌چیزارو هم واسم فرستاد.

پول فروش خونه و وسایلم برای خرید‌ خونه ی مشترک منو زین به تنهایی کافی نبود زین که فهمیده بود پول کافی ندارم ناراحت و عصبی شد که چرا بهش نگفتم.
دراخر اونم بیشتر از نصف سرمایشو برای خرید‌ خونه کنار گذاشت.

تو این یه هفته خونه مامان اینا بودیم و با زین دنبال یک خونه ی مناسب بودیم بعد از کلی گشتن یه خونه توی اپارتمان پیدا کردیم مرتب و خوشگل بود فقط نیاز به تمیز شدن داشت.

تمیز کردن خونه با شوخی همراه بود،حتی یه بارم اومدم اذیتش کنم اما عاقبت این شد که از پله ها چپه شد و خورد زمین.
هرکس دیگه ای بود مطمئن بودم که زنده‌ام نمیزاشت اما زین فقط خندید و هیچی نگفت.

با زین مشغول تمیز کردن و جابه‌جا کردن وسایل بودیم که در خونه رو زدن.

درو باز کردم و با لویی مواجه شدم، از موقعی که من اومده بودم خونه دیگه ندیده بودمش.

"لویی! دلم برات تنگ شده بود پسر"

"منم همینطور هری."

با لویی وارد خونه شدیم. زین و لو هم دیگه رو بغل کردن و خوش و بش کردن:

"معلومه تو کجایی لویی؟ یه وقت به ما سر‌نزنی"

"راستشو بخوای زین،‌ من الان دیگه وقت رفیق بازی و اینجور چیزارو ندارم.
باید به زن و بچم برسم."

جفتمون گنگ نگاهش کردیم، معلوم نیست با زبون بازی‌هاش کیو خر کرده

"باز مخ کیو زدی لو؟"

"ببند دهنتو دیکهد! مخ زنی چیه؟ خیلی وقت بود میشناختمش، بعد از این که رفت و امد کردیم دیدیم ععع چه جالب جفتمون همو دوست داریم."

"تو که راست میگی، من تورو میشناسم.
تو انقد زبون میریزی که دختره راضی میشه باهات باشه."

"خب این نشون دهنده ی احمق بودن بودن توعه"

"بیخیال بچه ها! اسمش چیه؟"

لو با غرور خاصی به تکیه گاه صندلی تکیه میده و یقه ی لباسشو جلو میده و میگه:

"النور!"

"دلم واسش میسوزه. دختره ی بیچاره."

"هری! اونا همو دوست دارن و خوشبختن."

"اخه احمق یکی باید اینو به خودت بگه.
همین زین، نگاهش کن،  من واقعا موندم چجوری میخواد یه عمر باهات سروکله بزنه خدا بهت صبر بده زین."

Listen To My Heartbeat<By:Sarah.Styles[Z.S]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ