_42_

325 63 12
                                    

Zayn pove:

خوشحال بودم از اینکه هری‌ با اینکه حافظشو از دست داده اما‌ هنوز‌ اون حس رو نسبت به‌ من داره
دلم میخواست هرچی زودتر حالش‌کخوب بشه، اونوقت دیگه یه لحظه هم چشم ازش برنمیدارم، نمیذارم کوچیک ترین بلایی‌ سرش‌بیاد، برای همیشه پیش‌ خودم نگهش میدارم.

باید از خانوادم ممنون باشم که منو به اونجا بردن ممنونم چون من با رفتنم به اونجا با هری اشنا شدم و اونجا بود که فهمیدم عشق واقعی‌ یعنی چی
حس من نسبت به لیام یه حس زودگذر بود اما راجب هری‌ اینطور‌ نیست.

این پسر کاری کرد که من بخاطرش اشک بریزم؛ منی که خیلی مغرورم!
اما وقتی که پای عشق بیاد وسط مغرور بودن و این چیزا ارزشی نداره.
سرش روی شونم بود و به روبه‌روش خیره شده بود.
میتونستم حدس بزنم که تو ذهنش‌ چقدر درگیره چیدن خاطراتشه و به بن بست میخوره.

"یه سوال؟"

"بگو هری!"

" تو شخصی به اسم ویلیام کوپر میشناسی؟"

"اسمشو از کجا یادته؟"

"تو اعماق خاطراتم یهو پیداش کردم. کی هست حالا؟"

"اون یکی از پرسنل بیمارستان بود و فرد قابل اعتماد تو."

"همممم چه جالب. ولی چهره‌اش رو اصلا یادم نیست."

"اشکال نداره به مرور زمان اون هم یادت میاد."

"البته با کمک تو."

"اوو بله بله صددرصد و همکاری تو."

"من که تا الان خیلی همکاری کردم."

"اره ولی دیروز خیلی یه دنده بازی درمیاوردی."

"من؟ من فقط یکم ترسیده بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم و به کی اعتماد کنم. توام خیلی خشن برخورد میکردی."

"نه اتفاقا من خیلیم مهربون بودم این تو بودی که شده بودی مثل بچه های 5 ساله."

سرشو از روشونم بلند کردو پوکر بهم نگاه کرد.
لذت میبردم از اینکه اذیتش میکردم چون واقعا کیوت میشد.

"دروغ میگم هری؟"

چشماشو ریز‌کردو بعد چرخوندشون.
"تو از اذیت کردن من خوشت میاد؟"

"خیلی زیاد! چون واقعا دوس داشتنی و شیرین میشی."

"داری با یه ادم بیست و خورده ای ساله حرف میزنیا."

"چه ربطی داره؟ تو خیلی شیرینی."

"تمومش کن زین."

"نمیخوام. برای چی تمومش کنم؟ نکنه خجالت میکشی؟"

خودمو بهش نزدیک کردم و با یه چهره ی پلید نگاش کردم.
"راستشو بگو هری! از اینکه اینطوری توصیفت میکنم خجالت میکشی یا خودتو لوس‌ میکنی؟"

Listen To My Heartbeat<By:Sarah.Styles[Z.S]Onde histórias criam vida. Descubra agora