_24_

338 75 24
                                    

Harry pov:

حرفای کوپر طوری منو نابود کرد که دلم میخواست همونجا بمیرم.

"من شرمندم دکتر، ولی همه به شما و اقای مالیک شک کردن و یه شایعاتی براتون ساختن.
دکتر، من میدونم اینا همش الکیه. بگید که درست میگم."

به زین نگاه کردم. با چهره ای نگران داشت نگام میکرد.

"کوپر، اگه این شایعه واقعیت داشته باشه، تو..‌‌...توام بر ضد من عمل میکنی؟"
کوپر ادم قابل اعتمادی بود و من به این قضیه ایمان داشتم.

"جرا باید برضدتون عمل کنم؟ مگه جرمه؟ معلومه که نه. ولی....یعنی...اونوقت...ش...شما....؟"

"اره،کوپر این حقیقت داره. و خب من به توام شک دارم."

با اینکه حالم خراب بود ولی بازم نمیتونستم کوپرو اذیت نکنم.
"چی؟ دکتر!"

خندم گرفت. حالت دکتر گفتنش عالی بود. بلند شدم و رفتم کنار زین.

"هری؟ میخوای حرف‌ بزنی؟ میخوای بگی چی شده؟"

"هیچی نشده زی...."

تن صداش بالا رفت و ادامه داد.
"اره هیچی نشده. هه باشه.
اونطوری که تو رنگت پرید هرکی بود میفهمید خبر بدی شنیدی. هری! اونا فهمیدن؟"

نمیتونستم بگم اره، یعنی توانشو نداشتم.
میترسیدم دوباره ضربه بخوره و مثل روزای اول حالش بد شه.

"چیز مهمی نیست زین!"

"دروغگوی ماهری نیستی هری. حرف نمیزنی نه؟ کوپر تو حرف‌بزن. لطفا تو بگو چی شده؟"

به کوپر نگاه کردم. چشمو ابرو براش اومدم تا حرفی نزنه.
"کوپر حرف بزن."

"کوپر تو بیرون وایسا من صدات میزنم."

"نه کوپر وایسا...."

"زین! بسه."

"پس حرف بزن."

"ببین...ببین زین نگران نشو خو..."

"هری حرف بزن. لطفا."

"باشه. ببین هیچی نشده فقط...."

"هری!"

"اونا‌ تقریبا شک کردن."
لعنت به‌من که نتونستم جلو دهنمو بگیرم.

"هری!حالا...حالا چی؟"

"تو نگران نباش،من شده تک تک این پرسنلو با دستای خودم میکشم ولی تورو از اینجا میارم بیرون."

"نه کوپر و تانکردی گناه دارن."

"زین من الان دارم با تو جدی حرف‌ میزنم، این چی بود که گفتی؟"

خندید.
"زین؟ تو دیوونه شدی؟ اره مطمئنم که دیوونه شدی."

"من بهت ایمان دارم هری! فقط اینکه......بهم بگو...بگو که این کارت دردسری برات نداره. قسم بخور." ‌‌‌

Listen To My Heartbeat<By:Sarah.Styles[Z.S]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora