Harry pov:
از هواپیما پیاده شدیم. بعد از اینکه چمدون هامونو برداشتیم یه تاکسی گرفتیم و سمت خونه حرکت کردیم. بعد از حدود 40 دقیقه کرایه ماشینو حساب کردم و پیاده شدیم.
یه خونه ی نقلی و ساده، خیلی جای دنج و با صفایی بود.
"چرا نرفتیم پیش خوانوادت؟"
"خواستم ولی بلیط گیرم نیومد مجبور شدم بیام منچستر. توام که لورو دیدی، مرتیکه یه دنده ی کله شق."
"اها، اینطوری نگو اون به فکرته."
"میدونم، ولی درکل."
"من میرم یه دوش بگیرم، بوی اون بیمارستان خراب شده رو میدم."
از حرفشخندم گرفت. زین رفت دوش گرفت و بعد از اون من.
................
📌لازم دیدم اخطار بدم از اینجا به بعد اسماته اگر مشکلی هست میتونین نخونین اتفاق یا حرف خاصی زده نمیشه
third person pov:هری و زین بدون هیچ حرفی روی تخت نشسته بودن و هری با انگشتاش بازی میکرد.
زین سکوت آزار دهنده بینشون رو شکست و به هری نزدیک تر شد. دستاشو خیلی آروم روی موهای نرم هری میکشید..
زین: "بالاخره به چیزی که میخواستیم رسیدیم...من..تو...آرامش...دوری از اون دیوارای سفید به فاک رفته.."هری نگاهی کوتاه به زین کرد و لبخندش باعث شد چشمای زین برق بزنن.
دست از بازی با انگشتاش کشید و با دستاش صورت زین رو قاب کرد..
هری: "حالا از این به بعد فقط من هستم و تو.."
زین یک دستش رو از روی موهای هری برداشت و دور کمرش انداخت و هری رو کامل به خودش چسبوند.
زین: "من..تو و شیطونیای کوچیکی که قراره بینمون اتفاق بیفته.."
بعد از گفتن این جمله با نیشخند کوچیک گوشه لباش صورتشو به صورت هری نزدیک کرد و لباشونو به هم دیگه چسبوندن..
هری یک دستشو روی سینه ی زین گذاشت و زین رو همراهی کرد.. لبای هری شیرین و نرم بودن و این همین چیزی بود که زین دوستش داشت..
زین محکم تر هری رو بوسید و یک صدای ضعیف ناله مانند از هری خارج شد..از هری فاصله گرفت تا بتونن نفس بکشن..
لبای هر دوشون سرخ و پف کرده بود و برق میزد.زین: اذیتت کردم؟
هری: نه...فقط..زین گوشه لب هریو بوسید و دوباره نگاش کرد..
هری چشماشو بسته بود و لباش از هم فاصله داشتن..هری: تو... حس خوبی به من میدی و این چیزیه که من میخوام..
زین لبخند زد و دوباره هریو بوسید..
دستشو روی سینه ی هری گذاشت و فشارداد..حالا هری روی تخت دراز کشیده بود و موهاش روی ملافه پخش شده بودن. زین موهای هری رو کنار زد و دستاشو دو طرف سر هری گذاشت.
چشماش کمی خیس شده بودن
ESTÁS LEYENDO
Listen To My Heartbeat<By:Sarah.Styles[Z.S]
Fanfic[Completed] جایی که من زندگی میکردم گرایش به هم جنس خود یه مریضی بود. من دکتر بودم و باید چنین افرادی رو تغییر میدادم اما من خودم جزو این افرادم . . .