Part 13
لوهان بعد از کلی جیغ و داد و فحش دادن برای ازاد کردنش که بی نتیجه هم مونده بود روی زمین نشسته و غمبرک زده بود ..
حتم داشت بخاطر التماسهاش تا الان دیوار هم دلش میسوخت و ترکی چیزی برمیداشت ولی نه دیوار قرار بود دلش براش بسوزه و نه اون الفای بوگندوی عوضی ....
حوصلش به شدت سر رفته بود..سه روز اززندانی شدن توی این اتاق نحس میگذشت و نه بهش خونی برای خوردن داده بودن و نه کسی به حرفاش گوش میداد..
تا الان مطمئن شده بود چان یه گوشه تلف شده و خودش هم که وضعش بهتر از اون نیست..
ترجیح میداد همراه چان به دیار باقی بپیونده تا این که اینجا زندونی باشه..
اهی کشید و از جاش بلند شد..
-بیا نیمه پره لیوان رو ببینیم لوهان خب؟...اون بتا گفت دارن دنبال چان میگردن حتما پیداش میکنن پس نیازی نیست نگران باشی..اونا منو نکشتن پس چان رو هم نمیکشن اوکی ؟؟..بعدا میتونم یه نقشه برای فرار بکشم..
سری در جواب حرف خودش تکون داد و بالاخره بعد از سه روز نگاه دقیقی به اتاق اون الفا انداخت..از صحبت های گاه و بیگاه نگهبان های پشت در اتاق فهمیده بود اسمش اوه سهونه...
سمت کشو های گوشه تخت رفت و بازشون کرد..حتما کلید یدکی اتاقشو اینجا میگذاشت!
محتویات داخل کشو رو بهم ریخت و به جای کلید نقشه ای که اون پیر مرد کلبه نشین به چان داده بود رو پیدا کرد..نیشخند تلخی زد..
-پیری..از ادم اشتباهی خواستی که مواظب پسر خوندت باشه..من حتی نتونستم از خودم محافظت کنم..
نقشه رو جای قبلیش انداخت..دیگه بهش احتیاجی نداشتن...
سمت کمد رفت و بازش کرد و با قطاری از لباس های سهون مواجه شد...
به اندازه یه شاهزاده لباس داشت...عجیب هم نبود ازونجایی که یه الفا هست پس باید پسر رئیس این قلمرو میبود یا خود رئیس...لوهان چه میدونست؟
کشوی لباس زیرارو باز کرد و از داخلش یک شرت بیرون اورد ..با دو انگشتش لباس زیرو بالا اورد و بهش نگاه کرد و سوتی کشید...
-الحق که کینگ سایزی!..اگه گرگ نبودی مختو میزدم..حیف..
لباس زیرو جای قبلیش انداخت ..نگاهش به دری که گوشه ی اتاق بود و به نظر میومد در حمام باشه افتاد..
بد نبود بعد از سه روز یه دوش میگرف..به سمت حمام رفت..
لباسای کثیفشو بیرون اورد و توی وان نشست ..حمام اب گرم نداشت و این برای لوهان چیز عجیبی نبود چون گرگ ها دمای بدنشون 50 درجست و اهمیتی به سردی نمیدن و همینطور هم خودش...
YOU ARE READING
🕸️🥀🦇Hybrid🦇🥀🕸️
Fanfiction🥀🕸️خلاصه: پارک چانیول آخرین بازمانده قبیله آتش یک دورگه نیمه انسان و نیمه خون آشام هست که در سن 170 سالگی متوجه توطئه کثیف و بزرگی که عموش در حق خاندانش کرده میشه و در حالی که دفترچه ای از اسرار بزرگی رو توی دستش میفشرد و زخمی و در حال مرگ بود ا...