-کای تو چکار کردی ؟!..میدونی اون چقدر عصبانی بود وقتی که خبرش به گوشش رسید؟
کای با اخم دست دختر رو که دور بازوش حلقه شده بود پس زد..
-فقط کاریو انجام دادم که لازم بود..
دختر پوزخندی زد
-میخوای بگی نجات دادن جون انسان از مرگ ..غذا خوردن وحرف زدن باهاشون و از همه بد تر اجازه لمس کردنت به اونها جزو کارایی هست که لازمه انجام بدی؟
کای به سمت دختر چرخید و به چشمهای نارنجی آتشینش نگاه کرد..
-دقیقا همین طوره..اصلا تو چرا از قلمرو اومدی بیرون؟..نگو که اجازشو داشتی..
-من اومدم بهت بگم اون برات بپا گذاشته و هرکاری کنی رو گزارش میدن....تو الان گناه کار شدی کای میفهمی؟
کای هوفی کشید و روشو برگردوند..
-چرا باید دختر رئیس قبیله جنا با یه آدم گناهکار حرف بزنه؟
دختر صداشو بالاتر برد..
-کای تو آدم نیستی..تو یک جنی اونم نه جن معمولی ...تو یک جن از جنس عفریته اصیلی و باید مثل جن ها رفتار کنی..🦇عفریت: نوعی جن که برای فرمانروایی زاده میشود به گونه ای که دارای قدرت های مختلف و زیادی هست و در واقع این نوع جن به دلیل قدرت زیادش میتونه بر تمامی جن ها حکومت کنه..پوست سرخ و چشمان سبز و موهای زرد رنگ از ویژگی ظاهری اون هاست..
یکی از دستهاش با اون ناخن های بلند و تیزشو روی صورت کای گذاشت و گونشو نوازش کرد..
-کای من نمیخوام جلوی پدرم سرتو پایین بگیری..لطفا نزدیک انسانها نشو..انسانها فقط دردسرن..
کای چشمهاشو بست تا از حرص خوردنش کم بشه..دستشو بالا برد و دست دختر رو کنار زد..
-اگر تو هم چشمهای درشت و مشکی با پوست سفید و لبهای قلبی شکل داشتی به حرفت گوش میدادم...
پوزخندی زد و اشاره ای به گل رزی که توی دست دختر بود کرد ..با طعنه ادامه داد..
- ولی متاسفانه نه تنها این ویژگی رو نداری بلکه این قیافت هم دروغی بیش نیست یونا ..تو فقط هیولایی هستی که جگرانسان میخوره ..پس لطفا ادای لطیف و زیبا بودن در نیار و منو لمس نکن..مطمئن نیستم پدرت ازین که بفهمه دخترش هم بی اجازه قلمرو رو ترک میکنه خوشش بیاد..پس دیگه دنبال من راه نیوفت...
این رو با حرص گفت و ازون جا غیب شد...
یونا با این حرف کای چشمهاش درشت شده بود.. نگاهش روی جای پاهای کای روی برف های جمع شده روی سخره فیکس شده بود.. باورش نمیشد کای بهش گفته قیافش زشته و ادای خوب بودن در میاره...
-..ولی من زیبا ترین زنی هستم که اینجا وجود داره..چطور میتونه اینو بگه..
دست هاشو از عصبانیت مشت کرد و بعد از لگد کردن اون جا پاها لبه سخره نشست و به گل رزی که داشت پژمرده میشد خیره شد..
-کای..هر چه که ازم دوری کنی منو بیشتر به خودت جذب میکنی..داری کاری میکنی که تو رو به زور مجبور به قبول کردن خودم ..تو برای من ساخته شدی.
ESTÁS LEYENDO
🕸️🥀🦇Hybrid🦇🥀🕸️
Fanfic🥀🕸️خلاصه: پارک چانیول آخرین بازمانده قبیله آتش یک دورگه نیمه انسان و نیمه خون آشام هست که در سن 170 سالگی متوجه توطئه کثیف و بزرگی که عموش در حق خاندانش کرده میشه و در حالی که دفترچه ای از اسرار بزرگی رو توی دستش میفشرد و زخمی و در حال مرگ بود ا...