"تو یه شیطان واقعی هستی جئون!!"
جونگکوک کمی دست و پاهاش رو تکون داد و با دیدن اینکه هیچ جوره نمیتونه خودش رو آزاد کنه فهمید فقط یه راه براش مونده.
با لحظه ای آروم گرفتنش، تهیونگ مشکوک و با چشمهای ریز شده بهش نگاه کرد اما کنجکاویش برای فهمیدن فکری که توی مغز پسر کوچیکتر بود زیاد طول نکشید.
چون یه دفعه کف دست راستش که روی دهن جونگکوک بود خیس شد و علاوه بر این که با شدت دستش رو کشید، به سرعت از روش بلند شد و فریاد زد:
"تو چه غـ.."
اما با به یاد آوردن عمش یا مین هی که پشت در بود حرفش رو خورد و تنها کاری که تونست بکنه این بود که با انزجار دستش رو از خودش فاصله بده.
جونگکوک از روی تخت بلند شد و حداکثر فاصله رو از تهیونگ که حالا چشمهاش رو از حرص بسته بود گرفت. عقب عقب رفت و بعد از چسبیدن به دیوار حق به جانب گفت:
"خب..خب داشتی خفم میکردی!!"
تهیونگ به زور خودش رو کنار میز کشوند. بعد از گرفتن دستمالی با استفاده از دست آزادش، مشغول تمیز کردن اون دستش شد. نگاه تیزش رو به جونگکوک داد و همینطور که سرش رو تهدید وارانه تکون میداد از لای دندونهاش گفت:
"فقط دعا کن بتونی زنده از این خونه بری بیرون!!"
جونگکوک که دید اوضاع خطریتر از چیزیه که فکرش رو میکرد و تهیونگ بعد از تمیز کردن دستش هر آن ممکنه بهش حمله کنه، یک دفعه به طرف در رفت. وقتی دستش رو روی دستگیره گذاشت با صدای بلندی که مطمئن بود اون آدمِ پشت در هم میشنوه گفت:
"انقدر اصرار نکن که بمونم تهیونگ من واقعا باید برم!!"
و بعد در به سرعت باز کرد و به چشمهاش شوک زده مین هی زل زد که انگار آماده بود تا خیز برداره و از پشت در کنار بره اما خب، دیگه دیر شده بود.
لبخند ملیحی زد و ابروهاش رو بالا انداخت.
"اوه مین هی شی..چیزی میخوای؟"
مین هی کمی این پا و اون پا کرد و با استرس موهاش رو پشت گوشش فرستاد.
"آ..آره..با تهیونگ اوپا کار داشتم!"
جونگکوک خواست چیزی بگه که همون موقع تهیونگ جلو اومد و دستش رو دور کمرش گذاشت و به خودش چسبوند. پسر کوچیکتر از تعجب حرفش رو خورد و نگاهی به دستهای پیچیده شده تهیونگ دور بدنش انداخت.
البته تعجبش زیاد طول نکشید چون پسر بزرگتر یک دفعه فشار انگشتهاش رو زیاد کرد و جونگکوک نفسش از درد حبس شد.
تهیونگ با همون چهرهی خونسرد به دخترعمش زل زد و گفت:
"چه کاری؟"
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...