وقت استراحت مدل ها بود و اینجور مواقع بیشتر کارمندها به نوعی بیکار میشدن و میتونستن تا حدی استراحت کنن.
جونگکوک که کنار جیمین ایستاده بود به تهیونگ توی فاصله ی چند متریش نگاه کرد که داشت با یونگی حرف میزد و آهی کشید. به طور واضحی اعصابش خورد بود و اخمهاش یه لحظه هم از هم باز نمیشد در نتیجه بهش توجه هم نمیکرد.
نچی کرد و به جیمین نگاه انداخت که داشت با دوربین عکاسیش ور میرفت.
"الکی دست مالیش نکن واسه اینکه فکر خودتو مشغول کنی میزنی خرابش میکنیا!"
جیمین با پوزخندی سرش رو بالا آورد و بهش نگاه کرد.
"ببین کی داره اینو میگه، کسی که مثل بچه مدرسه ای ها سر خودکارش رو انقدر جوییده که ازش میشه به عنوان خلال دندون استفاده کرد!"
با این حرفش جونگکوک با تعجب به خودکارش نگاه کرد، راست میگفت!! کی اینطوری با دندون پدرشو در آورده بود؟!
"اینطور که معلومه هیچکدوم کم از اون یکی نداریم."
جیمین این رو گفت و هوفی کرد. جونگکوک چشمهاش رو چرخوند و سرش رو تکون داد. لبهاش رو با زبون تر کرد و گفت:
"فقط منم که دلیل مشغول بودن فکر هر دومون رو میدونم یا توام با خبری؟"
جیمین نیشخندی زد.
"دلیلش جز اون دوتا دوست چی میتونه باشه!"
با این حرفش هر دو به سمتی نگاه کردن که یونگی و تهیونگ ایستاده بودن. تهیونگ با اخم غلیظی باهاش حرف میزد و یونگی هم که مشخص بود اعصابش متشنجه سرش پایین بود و گوش میکرد اما چیزی نگذشت که لگدی با حرص به سنگ کنار پاش زد و بعد از پرت کردنش چیزی رو با عصبانیت به تهیونگ گفت و خواست بره اما پسر قدبلندتر یقش رو محکم گرفت و اون رو روبهروی خودش نگه داشت.
جیمین و جونگکوک جا خوردن اما همون لحظه نایون به طرفشون دویید و سعی کرد بینشون فاصله بندازه. یونگی دندونهاش رو روی هم فشار میداد و تهیونگ همینطور که یقش رو توی مشتش فشار میداد چیزهایی رو بهش گفت و بالاخره با هل کوچیکی که داد ولش کرد و راهشو کشید و رفت.
جونگکوک قدمی به سمت رئیسش برداشت تا دنبالش بره اما با به یاد آوردن بحث قبلیشون و دلخوری تهیونگ ازش متوقف شد؛ مطمئنا الان دلش نمیخواست پیشش باشه..
جیمین هم با نگرانی به یونگی نگاه کرد که دستش رو با حرص توی موهای خودش میکشید و هر از چند گاهی جوابی با عصبانیت به نایون میداد که با چشم تو چشم شدنشون جا خورد اما یونگی چند لحظه مکث کرد و بعد با غلیظ تر شدن اخمش بدون توجه به نایونی که هنوز داشت حرف میزد به طرف مخالف حرکت کرد و رفت. همین کارش هم باعث شد چیزی توی دل جیمین تکون بخوره، بعد از جواب ردی که به اون تندی بهش داده بود انتظار دیگه ای داشت..؟!
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...