"ما زودتر میریم."
کارمندها از جاشون بلند شدن وتعظیم کوتاهی کردن. تهیونگ هم براشون سری تکون داد و همینطور که کمر کوک رو نگه داشته بود به سمتِ بیرونِ رستوران حرکت کرد.
جونگکوکِ مست، همینطور که با قدمهای ناپیوسته همراه رئیسش حرکت میکرد، سعی کرد متوقفش کنه:
"داشتم..با لی وون هیع..به توافق میرسیدم! داری.. منو کجا می بری؟"
تهیونگ با حرص اون رو به جلو کشید و مجبورش کرد دوباره کنارش قدم برداره.
"دقیقا چه توافقی؟"
جونگکوک از کنار دست هاش رو دور تهیونگ حلقه کرد و همینطور که به جلو زل زده بود و راه میرفت، سرش رو به بازوش تکیه داد.
"توافق برای اینکه..منو از سینگلی..در بیاره."
تهیونگ سعی کرد دست های جونگکوک رو از دور خودش باز کنه چون جوری بهش چسبیده بود که راه رفتن واقعا مشکل بود.
"حواست به این هست که اون یکی از کارمندهای شرکته؟"
کوک سرش رو بیشتر به بازوی رئیسش فشار داد و با لحنِ معترضی گفت:
"بهش میگم که راجب رابطمون به کسی چیزی نگه!"
"نمیشه!"
جونگکوک طلبکار سرش رو از بازوی رئیسش جدا کرد و با نگاه کردن بهش گفت:
"چرا؟"
تهیونگ سرش رو به طرفش برگردوند و با اخم گفت:
"نمیخوای ولم کنی؟"
جونگکوک هم با اخم غلیظی بلافاصله ولش کرد که باعث تعجب پسر بزرگتر و بالا رفتن ابروهاش شد.
هر چند فکر کردن به اینکه چطور حرفش همون دفعه اول به کرسی نشسته زیاد طول نکشید چون جونگکوک همونجا روی شن ها چهازانو نشست و دست به سینه و اخمو به جلوش زل زد.
تهیونگ که هنوز متعجب به این حرکتش نگاه می کرد، بعد از چند لحظه و دیدن اینکه هیچ تکونی نمیخوره کلافه دستهاش رو به کمر خودش گرفت.
"الان مثلا قهر کردی؟"
تهیونگ با حیرت گفت اما تنها جوابی که نصیبش شد غلیظ تر شدن اخم های جونگکوک بود. هوف کشداری کرد و با خم کردن خودش و دراز کردنِ دستش، سعی کرد جونگکوک رو از جاش بلند کنه.
"این بچه بازیا رو بذار کنار و بلندشو بریم!"
اما جونگکوک که انگار منتظر این لحظه بود، با گرفتن یقه ی رئیسش اون رو به پایین کشوند و خودش هم روی شنها دراز کشید.
تهیونگ که انتظارش رو نداشت با چشم های گرد شده روی دوست پسر فیکش افتاد و برای برخورد نکردن بهش، دست هاش رو دو طرفش ستون کرد و با تعجب بهش خیره شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/235530753-288-k14249.jpg)
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...