تو آخرین لحظه و قبل از اینکه فلاش دوربین توی صورتشون بخوره، جونگکوک بعد از گذاشتن دستهاش پشت شونه های پسر بزرگتر، با خیزی روی کولش پرید که از این حرکت ناگهانی، چشمهای تهیونگ که به دوربین زل زده بود از تعجب پر شد و بالا رفتن جیغ بقیه همزمان شد با شنیده شدن صدای چیک دوربین که اون صحنه دو ثبت کرد.
"خدای من این عکس عالیه حتی اگه این مسابقه رو نبرین هم باید آویزونش کنم به دیوار اینجا!!"
زن همینطور که با ذوق این رو میگفت از کنارشون رد شد. تهیونگ که کم کم داشت از شوک خارج میشد اخم غلیظی صورتش رو پر کرد و با عصبانیت سعی کرد پاهای جونگکوک رو از دور کمرش باز کنه.
"زود باش بیا پایین!!"
پسر کوچیکتر که هر چقدر تهیونگ بیشتر تلاش میکرد خودش رو بیشتر بهش میچسبوند سرش روی سرش گذاشت و با لحن پر التماسی گفت:
"اگه الان منو پرت کنی پایین همه میفهمن یه زوج واقعی نیستیم رحم کن تهیونگ شی!!"
"به درک!! گفتم بیا پایین جئون!!"
صدای رئیس بداخلاقش هر لحظه داشت بلندتر میشد که جونگکوک با استرس به جمعیت جیغ جیغوی روبهروش نگاه کرد و گفت:
"جز ما یه کاپل با دوتا پسرِ دیگه هم هست اگه جذابتر به نظر نیایم ممکنه ببازیم! تازه..تازه ما معامله کردیم که تو کمکم کنی این مسابقه رو ببرم!!"
دیدن نفس عمیق و حرصی پسر بزرگتر باعث شد با هول ادامه بده:
"باید عین زوجای خوشبخت باشیم تا بتونیم این مسابقه رو ببریم!! یکم تحمل کن تا رای گیری تموم بشه و اون بلیط رو ببریم، خواهش میکنم رئیس کییییم!!"
تهیونگ دندونهاش رو روی هم فشار داد. کمی سرش رو کج کرد و از گوشه چشم نگاهی به پسر کوچیکتر انداخت.
"که فقط کافیه اینجا بایستم آره؟؟"
جونگکوک لبخند دندون نمایی زد و با استرس گفت:
"خب الانم ایستادی دیگه!!"
"آره..فقط نمیدونستم منظورت از ایستادن اینه که یه وزنه چندین کیلویی هم پشتم سوار باشه!!"
پسر سرش رو بیشتر کج کرد و صورتش رو به روی نیم رخ عصبی تهیونگ قرار گرفت.
"الان باید میگفتی چطور مثل یه پر سبکی عزیزم؟ بیشتر غذا بخور و مواظب خودت باش! مثلا یه زوج عاشقیم!"
پسر بزرگتر پوزخندی زد و کمی جونگکوک رو به بالا هل داد که باعث ترسیدنش و در نتیجه تنگتر شدن حلقه دستهاش دور گردن تهیونگ شد.
"چطور بهت بگم عین پر سبکی وقتی ستون فقراتم داره از وسط نصف میشه؟"
جونگکوک تصمیم گرفت جواب نده و به اون جمعیتی که داشتن با ذوق بهشون نگاه میکردن زل زد. هر از چندگاهی هم براشون چشمک میزد و با انگشت شست و اشارش براشون قلب درست میکرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fiksi Penggemar《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...