همینطور که پاهاش رو نامحسوس اما عصبی تکون میداد به ساعتش نگاهی انداخت و بعد نگاه بی حوصلهاش رو به مرد میان سال روبهروش داد.
"خب؟"
کلافه گفت و نگاهش رو از آقای جئون گرفت و به مادرش داد که کنارش نشسته بود و نگران بهش زل زده بود. اطراف خونه رو سطحی از نظر گذروند و هوفی کرد، چرا حرف نمیزد؟!
"اگه حرفی نیست، بهتره بیشتر از این وقتمو نگیرم و برگردم سرکار."
این رو گفت و از جاش بلند شد اما همون موقع آقای جئون عصاش رو به زمین کوبید.
"بشین!"
جونگکوک نیشخند نامحسوسی زد و دوباره سرجاش نشست. یه پاش رو روی اون یکی انداخت و با راحتیِ تمام تکیه داد.
"پس منتظرم!"
آقای جئون چند لحظه مکث کرد و عصا رو کمی توی مشتش فشار داد.
"کی قراره برگردی خونه؟ داره بیشتر از یک ماه میشه!"
آقای جئون با عصبانیت آشکاری گفت و ابروهای جونگکوک بالا پرید.
"برگرم؟ من همین الانم تو خونمم."
"چه جالب؟ خونه ی رئیست شده خونه ی تو؟!"
پدرش با مسخرگی گفت و جونگکوک هم پوزخندی تحویلش داد. به مادرش نگاه کرد و گفت:
"مامان هنوز به پدر نگفتی که الان دیگه برای خودم خونه دارم؟ حداقل اینو که باید بدونه!"
تعجب به یک باره توی چشمهای آقای جئون پر شد. همونطور که کوک انتظارش رو داشت، این پیرمرد حتی فکرش رو هم نمیکرد.
"تو..چطور.."
"چطوری؟"
جونگکوک وسط حرفش پرید و لیسی به لبهای خودش زد. لازم بود بگه از خیلی وقت پیش پول جمع کرده بود؟ مطمئنا نه! حداقل اگه میدونست با اینکارش پدرش بهش افتخار میکنه، یا تحسینش میکنه، یا بهش میگه که سربلندش کرده و یه آفرین کوچیک بگه، اگه فقط یکی از اینا اتفاق میفتاد شاید، اما وقتی قرار نبود هیچکدوم رو بشنوه و فقط از ناکجاآباد راهی برای سرزنشش پیدا بشه چه فایده ای داشت؟! به اندازه کافی ناامید شده بود، حالا دیگه نوبت مرد روبهروش بود.
چشمهاش برق زد و گفت:
"معلومه! با پولای رئیس کیم!"
با گفتن این حرف مادرش دستش رو جلوی دهن خودش گذاشت و پدرش هم توی همون حالتی که بود سرجاش خشک شد. عصا از دستش روی زمین افتاد و به سختی گفت:
"چی..چی گفتی؟!"
"نشنیدی پدر؟ لطفا توی اولین فرصت پیش یه گوش پزشک خوب برو چون اینطوری نگرانت میشم!"
جونگکوک ما مظلومیت کاملا مصنوعی گفت که آقای جئون بلند شد و خواست به طرفش بره اما خانوم جئون جلوش رو گرفت.
YOU ARE READING
He Is My Boyfriend ❢ Vkook
Fanfiction《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمیشناسم؟! _بذار از اول شروع کنیم. یونگی هستم، مین یونگی. قراره از این به بعد هم اسممو زیاد بشنوی و هم زیاد صداش کنی...