•°• p8 •°•

19.9K 3.1K 1.3K
                                    

در سمت کمک راننده رو باز کرد و خم شد تا کمربند جونگکوک رو از دورش باز کنه. پسر کوچیک‌تر تو راه خوابید و تهیونگ داشت فکر می‌کرد شاید خدا دلش براش سوخته که همچین لطفی در حقش کرده.

یه دستش رو زیر زانو و دست دیگش رو پشت گردن کوک گذاشت و بعد از اینکه رو دستش اون رو بلند کرد، جونگکوک دستش رو دور گردنش حلقه کرد که تهیونگ با تعجبِ آمیخته به ترس بهش نگاه کرد.

واقعا دلش نمی‌خواست این هیولا بیدار بشه اما خب، مثل این که بازهم شانس بهش رو آورده بود چون پسر کوچیک‌تر همچنان خواب بود.

هوفی کرد و با جابه‌جا کردن کوک روی دست‌هاش، به سمت خونش حرکت کرد. سرایدار در رو باز کرد و تهیونگ بعد از تکون دادن سرش به نشونه‌ی تشکر داخل رفت و سعی کرد به نگاه متعجب اون پیرمرد هم توجه نکنه.

اینهمه آبروش رفته بود، این هم روش!

به اتاقش رفت‌. خم شد و بعد از اینکه جونگکوک رو روی مبل کینگ سایز گوشه‌ی اتاق گذاشت، دست‌هاش رو از دور خودش باز کرد و صاف ایستاد.

دستی توی موهاش کشید که کمی نامرتب شده بودن و هوفی از دهنش خارج شد. تنها شانسی که آورده بود این بود که فردا تعطیل بود و مجبور نبود برای به شرکت بردن اون بچه خرگوش باهاش سر و کله بزنه.

به سمت کمدش رفت و بعد از برداشتن لباس خوابش، شروع به در آوردن لباس‌های خودش کرد و از اون طرف حواسش به جونگکوک بود که بیدار نشده باشه اما خب، پسر کوچیک‌تر داشت خواب هفت پادشاه رو می‌دید.

بعد از پوشیدن لباس‌هاش و انداختن نیم‌نگاهی به جونگکوک، از اتاقش بیرون و به سمت آشپزخونه رفت. برای خودش کمی آب ریخت و همینجور که مشغول خوردنش بود، گوشیش رو باز کرد و پیام کوتاهی برای آقای جئون فرستاد.

به اتاق خودش برگشت. اما باز کردن در اتاقش همزمان شد با با اینکه از تعجب سرجاش خشک بشه، چون وضعیت اتاق همون وضعیت قبلی نبود!

جونگکوک خودش رو روی تخت پخش کرده بود و همینجور که لبخندی از روی رضایت داشت چشم‌هاش رو بسته بود.

تهیونگ چند لحظه با تعجب بهش نگاه کرد و بعد اخم کرد. جلو رفت و خواست چیزی بگه که جونگکوک سرش رو بیشتر توی بالشت فرو و با جمع‌تر کردن خودش گفت:

"آخیش..چقدر راحته!"

پسر بزرگ‌تر اخم غلیظ‌تری کرد و بهش نزدیک شد.

"از اونجا بلند شو!!"

وقتی حرکتی از پسر کوچیک‌تر ندید بازوش رو گرفت و اون رو کشید که جونگکوک بالاخره چشم‌هاش رو باز کردن و با دیدن اینکه تهیونگ داره اون رو از روی تخت پایین میاره به پارچه‌ی لحاف چنگ زد.

"می‌خوام همینجا بخوابم ولم کـــــن!!"

تهیونگ فشار دست‌هاش رو بیشتر کرد و با صدای نسبتا بلندی گفت:

He Is My Boyfriend ❢ VkookWhere stories live. Discover now