•°• After story 3 •°•

11.4K 1.6K 273
                                    

تکیه‌اش رو به دیوار داد و گوشی رو کنار گوشش کمی جا‌به‌جا کرد‌.

"مرسی از ده بار پرسیدنت سهون ولی من حالم خوبه."

_"آها..خوشحالم که حالت واقعا خوبه..خب.."

جیمین ریز ریز خندید.

"گوشی جونگکوک خاموشه نه؟!"

سهون به من و من افتاد.

_"مـ..منظورت چیه؟!

"آخه به جای اون داری مخ منو میخوری واسه این میگم دراز بی خاصیت! درد اصلیتو بگو به جای اینکه هی از آسمون و زمین و حال من بپرسی!"

جیمین صدای خنده های استرسی و مصنوعیشو شنید و همین باعث شد بیشتر خنده‌اش بگیره.

_"هه تو..تو حتما دیوونه شدی که فکر می‌کنی نمیتونم زنگ بزنم و حالتو بپرسم!!"

نگاه پر شیطنت جیمین دور اتاقی که فقط خودش توش بود چرخید.

"آره سهون نایونم تو این مهمونی هست، دردت همینه دیگه؟"

سهون ساکت شد که ایندفعه باعث شد جیمین قه قهه بزنه.

"متاسفم ولی کاری از دست من برنمیاد باید مخ همون جونگکوک رو بخوری، چون بهش نزدیک‌تره. اصلا چرا به خود نایون نمیگی؟"

_"خب..من..من یکم می‌ترسم!"

"قرار که نیست بمیری! یه اعترافه دیگه!"

_"آره گفتنش آسونه.."

یادش بود که این جمله رو خودش هم گفته بود، در جواب رئیس کیم که ازش می‌خواست از علاقه‌اش به یونگی دست بکشه، بنابرین توی اون لحظه کاملا سهون رو درک می‌کرد.

"من با جونگکوک حرف میزنم که یه طوری به نایون بفهمونه، نگران نباش."

_"عالی میشه! من..واقعا نمیفهمم چرا استرس دارم، انگار اولین بارمه که میخوام به یه دختر پیشنهاد بدم، اصلا نمیفهمم چم شده."

جیمین آهی کشید. دوست بیچاره‌اش تازه به درد عاشقی دچار شده بود. خواست چیزی بگه که صدایی از پشت سرش باعث شد تا با ترس برگرده:

"یک ساعته داری با کی حرف میزنی؟"

یونگی رو تکیه داده به چهارچوب در دید و یه دستش رو روی قلبش گذاشت، با این حضور یه دفعه ای واقعا ترسیده بود!

نگاهش رو با چشم غره ازش گرفت و خطاب به دوست پشت خطش گفت:

"نگران نباش همه چی درست میشه، من دیگه برم بعدا می‌بینمت."

_"فعلا."

قطع کرد و دوباره به سمت یونگی برگشت و یه تای ابروهاش رو بالا انداخت.

"مگه به تو ربطی داره؟!"

یونگی دست‌هاش رو پشت کمر خودش قفل کرد و قدم های آرومی به سمتش برداشت.

He Is My Boyfriend ❢ VkookOù les histoires vivent. Découvrez maintenant