•°• After story 4 •°•

13.1K 1.7K 596
                                    

کاغذ ها رو روی میز گذاشت و با لبخند ملیحی عقب رفت.

"اینم مدارکی که می‌خواستی، بازنویسیشون کردم."

تهیونگ برگه ها رو توی دستش گرفت و به چند تا از اون ها چشمی نگاهی انداخت.

"عالیه."

جونگکوک پرونده ای رو روی میز گذاشت و چند بار با انگشت اشاره روش کوبید.

"این کمپانی خیلی عجله داره، در مقابل زودتر رسیدگی کردن به کاراشون مبلغ زیادی رو پیشنهاد داده، مثل اینکه واقعا انجام این پروژه براشون فوریه‌."

تهیونگ سرش رو بالا گرفت و به دوست پسرش نگاه کرد.

"همه ی اطلاعات رو فرستادن؟"

"تقریبا."

پسر بزرگ‌تر سرش رو تکون داد و نگاهش رو گرفت.

"باشه بررسی می‌کنم، چیز دیگه ای هم هست؟"

"آره."

جونگکوک قاطع گفت و تهیونگ به صندلیش تکیه داد.

"خب بگو."

کوک لب‌هاش رو روی هم فشار داد و سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه. چرا انقدر گفتن مسئله ای به این سادگی سخت بود؟!

"امشب..امشب می‌خوام برم خونه ی خودم."

با این حرفش پسر بزرگ جا خورد و جونگکوک هم به سرعت نگاهش رو گرفت.

"خب..برو چرا به من میگی؟"

"نه من همیشه فقط به اونجا سر میزنم منظورم اینه که..که شب نمیام پیشت، همونجا می‌مونم."

یه تای ابروی تهیونگ بالا پرید و چند لحظه مکث کرد.

"و می‌تونم بپرسم چرا؟!"

جونگکوک کف دست‌هاش رو به میز تکیه داد و خودش رو جلو و به طرف دوست پسرش کشید.

"و منم میتونم بپرسم که چرا می‌پرسی چرا؟! خونه‌ی خودمه چرا نداره."

"همینطور یهویی؟"

"همینطور یهویی."

"حرفی که میزنی معنی نمیده. باید یه دلیلی داشته باشه یا نه؟"

"آخه چه دلیلی اونجا خونمه! اما خب اونجا..من..باید یه سری چیزا رو سر و سامون بدم."

جونگکوک سعی کرد یه چیزی سر هم کنه ک پسر بزرگ‌تر لب‌هاش رو با زبون تر کرد.

"اگه اینطوره پس با هم.."

"نه!"

با دیدن تعجب تهیونگ دستپاچه شد.

"یعنی..نه باید تنها باشم، یه سری چیزا هست که فقط خودم از پسشون بر میام!"

هر چیز دیگه ای میگفت کمتر از این چرت در میومد اما انگار این موضوع که قراره بره خونه‌ی خودش به اندازه کافی اعصاب دوست پسرشو خورد کرده بود که توجهی نکنه.

He Is My Boyfriend ❢ VkookWhere stories live. Discover now