•°• p53 •°•

22.2K 2.8K 1.2K
                                    

"قرارداد با شرکتِ "...." کامل تنظیم شده؟"

تهیونگ همینطور که به مدل های در حال عکس برداری نگاه می‌کرد به جونگکوک که کنارش ایستاده بود گفت و پسر کوچیک‌تر سری تکون داد.

"آره یه سری اشکالات جزئی بود که همونم رفع شد و.."

همون موقع گوشیش زنگ خورد و نگاهش رو از برگه های توی دستش برداشت. گوشی رو از جیبش در آورد و با دیدن اسم روی صفحه به تهیونگ نگاه کرد.

"من الان برمی‌گردم."

تهیونگ براش سری تکون داد و جونگکوک هم بعد از چند متر فاصله گرفتن ازش هوفی کرد و بی حوصله گوشیش رو جواب داد:

"الو.."

_"سلام پسرم! حالت خوبه؟!"

جونگکوک لب‌هاش رو روی هم فشار داد.

"مامان روزی چند بار زنگ میزنی حالمو بپرسی آخه؟! سرطانم داشته باشم به این زودی نمی‌میرم!"

_"سرطان چیه پسرم چرا اینطوری حرف میزنی خب نگرانتم!"

"من خوبم خب؟ لازم نیست انقدر نگرانم باشی، من که بچه نیستم!"

_"چطوری نگرانت نباشم وقتی خونه نیستی و برای خودتم خونه نداری؟ فکر کردی تا کی رئیست میذاره پیشش بمونی؟ هر چقدر صمیمی باشین بازم رابطتون طوری نیست که بتونی همش پیشش باشی!"

جونگکوک لبخند خبیثی زد و سر خودش رو کج کرد و به تهیونگ نگاه کرد که داشت با اخم کوچیک همیشگیش با یکی از عکاس ها صحبت می‌کرد.

"من باید برات توی اولین فرصت یه چیزایی رو تعریف کنم مامان!"

_"چیزی شده؟!"

"نه نگران نباش.."

جونگکوک بعد از صاف ایستادن این رو گفت و با اخم ادامه داد:

"دیگه هم به حسابم پول نریز! یه درصد فکر کن که پدر بفهمه! می‌دونی بعد اون چه دردسری برات درست میشه؟!"

"_می‌دونم پسرم ولی آخه نمیشه که بدون پول.."

"من حقوق میگیرم مامان! قرار نیست بدون کارت پدر از گرسنگی بمیرم و اینکه من انقدرم احمق نیستم!"

پوزخندی زد که بعد از چند لحظه مکث صدای کنجکاو مادرش رو شنید:

_"منظورت چیه؟!"

"درسته که همیشه ول خرج بودم و همه هم فکر می‌کردین پس انداز ندارم ولی توی کارت خودم پول زیادی هست، از وقتی یادمه یه مقدارش رو کنار می‌ذاشتم برای همچین روزی که بالاخره از خونه برم و می‌دونستم رفتنم از خونه نمی‌تونه بدون دردسر باشه!"

_"جونگکوک..تو داری..جدی میگی؟!!"

کوک خندید.

"آره انقدر پول دارم که بتونم باهاش خونه بخرم و.."

He Is My Boyfriend ❢ VkookWhere stories live. Discover now